▪ بهترین راهنمای انسان
«فرزندم! با قرآن این کتاب معرفت آشنا شو؛ اگرچه با قرائت آن، و راهی از آن بهسوی محبوب باز کن. ... پسرم! دعاها و مناجاتهایی که از ائمه معصومین به ما رسیده است، بزرگترین راهنماهای آشنایی با او - جلّوعلا- است و والاترین راهگشای عبودیت و رابطه بین حق و خلق است و مشتمل بر معارف الهی و وسیله انس با اوست و...
وسوسههای بیخبران تو را از تمسک به آنها و اگر توانی از انس با آنها غافل نکند» [وعده دیدار/۱/۸۳ و ۸۴]
▪ روزی هفتبار قرآن میخواندند
اوقات قرائت ایشان که حاج احمدآقا میفرمودند روزانه چهار جزء قرآن را شامل میشود به ترتیب عبارت بودند از:
1- قبل از نماز صبح 2- بعداز نماز صبح 3- ساعت نه صبح 4- قبل از نماز ظهر 5- بعداز ظهر (بعداز قدم زدن روزانه) 6- قبل از نماز مغرب 7- بعد از نماز عشاء
گفتوگو با سیدرحیم میریان
▪ بخوان جانم
وقتی هلیکوپتر به زمین نشست افراد انتظامات یک دالان انسانی تا نزدیکی جایگاه درست کردند و امام همراه حاج احمدآقا و چندتن از روحانیون روی جایگاه قرار گرفتند.
نخست یک نوجوان با صدایی بسیار خوش و دلنشین چند آیه از قرآنمجید همراه با ترجمه قرائت کرد. هربار که او میخواست ختم کند، امام به او میگفت: «بخوان جانم».
منبع : خبرنگار کیهان - ۱۴/۱۱/۵۷
▪ هر کس میخواهد آدم بشود، باید قرآن بخواند
وقتی غذای امام را داخل اتاق میبردم وارد اتاق که میشدم میدیدم قرآن را بازکردهاند و مشغول قرائت قرآن هستند مدتی این مسئله (کثرت قرائت قرآن) ذهنم را مشغول کرده بود تا اینکه روزی به امام عرض کردم: حاجآقا شما سراپای وجودتان قرآن عملی است دیگر چرا اینقدر قرآن میخوانید؟
امام مکثی کردند و فرمودند: «هرکس بخواهد از آدمیت سر در بیاورد و آدم بشود باید دائم قرآن بخواند.»
▪ یکی از خدام حرم ملکوتی امیرالمؤمنین میگفت: چون قرآن میخواندی به تو علاقهمند شدم
من در حرم حضرت علی قرآن میخواندم و دائماً آنجا بودم. امام مرا در آنجا دیدند و علاقهمند بودند که مرا بپذیرند. پیش از آن یکنفر را به سراغ بنده فرستادند. ابتداً نرفتم چون تصور میکردم امام از من دلگیر هستند و قصد شکایت دارند. بار دوم همان شخص به سراغم آمد و گفت: امام با تو کار دارند.
گفتم: شما را به خدا بگویید چهکار دارند.
گفت: به خدا نمیدانم.
گفتم: نکند از دست من ناراحت هستند.
گفت: نه فقط به من گفتهاند که برو آن مردی را که در حرم است به اینجا بیاور. به او گفتم: شما بروید من خواهم آمد. او هم رفت. وقتی خدمت امام رسیدم از بنده پرسیدند.
اسمت چیست؟ گفتم: حاج ابراهیم خادمنجفی. فرمودند: دوست داری در این خانه بمانی و به ما کمک کنی؟
گفتم: آقا من چکاری از دستم ساخته است؟
فرمودند: در کارها وارد میشوی. مطمئن باش که در اینجا راحت هستی. ضمناً من به خودت علاقهمند شدهام و مهم نیست که چهقدر در انجام کارها توانا باشی. چون تو آدم مؤمنی هستی و من هر موقع که به حرم میآمدم تو را مشغول قرآن و دعا میدیدم.
▪ چشمم را برای قرآن خواندن میخواهم
یکی از بستگان نزدیک امام نقل میکند: نجف که بودیم، آقا مبتلا به بیماری چشم شدند.
دکتر آمد و چشم ایشان را دید و گفت: شما چند روز قرآن نخوانید و استراحت کنید.
امام یک دفعه خندیدند و گفتند: دکتر! من چشمم را برای قرآن خواندن میخواهم. چه فایدهای دارد اگر چشم داشته باشم و قرآن نخوانم؟ شما یک کاری بکنید که من بتوانم قرآن را بخوانم!
پابهپای آفتاب/181
Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA