پاسخ آیةاللّهالعظمی سبحانی به پنج پرسش قرآنی و کلامی
حضرت آیةاللّه سبحانی در گفتوگوی اختصاصی با خبرنگار افق حوزه به پنج پرسش قرآنی و کلامی پاسخ گفتند. با این توضیح که این سئوالات از بین مباحث و شبهات مطرح شده از سوی برخی جوانان، انتخاب شده است، متن این گفتوگوی علمی تقدیم خوانندگان ارجمند افق حوزه میگردد.
آیا بردهداری در زمان پیامبر صلیاللّهعلیهوآله و امامان علیهمالسلام وجود داشته است؟ چرا شریعت اسلام آن را پذیرفته است، در حالی که با آزادی انسان منافات دارد؟ شکی نیست که انسان، آزاد آفریده شده است، و در یکی از سخنان امیرمومنان علیهالسلام آمده است: لاتکن عبد غیر½ و قد جعلک اللّه حرا؛ نهجالبلاغه، نامه شماره 31. برده دیگری نباش در حالی که خدا تو را آزاد آفریده است. اسلام در همه جا بر آزادی انسان بالاخص آزادی از بردگی نفس و شهوت تا چه رسد بردگی دیگران، تأکید کرده است، و اما اینکه چرا بردگی را در آن زمان پذیرفت و لغو نکرد؟ به خاطر این بود که بردهداری و بردهفروشی، تجارت عظیم جهان آن روز را تشکیل میداد و الغای آن به صورت ریشهای، امکانپذیر نبود و اختلال عظیمی پدید میآورد. از این جهت، آن را به رسمیت شناخت، ولی راههایی گشود که به تدریج بردگان آزاد شوند. راههای آزادی بردگان، در فقه اسلامی، بالاخص در باب کفاره گناهان، بیان شده است، حتی در برخی به آزادی برده کافر نیز بسنده شده است. بالاتر از همه اینکه، یکی از مصارف زکات را آزادی بردگان قرار داده و فرموده است: ... و فی الرقاب؛ توبه™60. ولی در این جا سخنی باقی است و آن اینکه: کسانی که در جنگ اسیر میشوند، به عنوان برده در اختیار مسلمانان قرار میگیرند. فلسفه این قانون این است که اسلام با تشریع این قانون، خواسته جلوی خونریزی را بگیرد، زیرا فرد مجاهد اگر بداند، رزمنده دشمن را وقتی زنده دستگیر کند، مالک او میشود، سعی میکند که آسیبی به او نرسد، و در عین حال، بردگان در اسلام مانند کشورهای امروزی در اردوگاهها و کارگاههای کار اجباری و شکنجهگاهها نگهداری نمیشوند، بلکه پس از دستگیری به عضویت خانوادهها در میآیند و به تدریج با آداب و احکام اسلام و فرهنگ آن آشنا شده و اسلام را بر کفر برمیگزینند و این خود یکی از قوانین شفاف اسلام است که از یک طرف جلوی خونریزی را گرفته و از طرف دیگر وسایل استراحت و زندگی در آغوش مسلمانان و بازپروری و تعلیم و تربیت آدمکشان را فراهم آورده تا آنجا که با کار خود میتوانند موجبات آزادی تدریجی خود را فراهم آورند و در فقه اسلامی به آن "عبد مکاتب" میگویند. آنچه مهم است بدانیم، این است که، افرادی که پس از پیروزی مسلمانان بر دشمن اسیر میشوند، حتما محکوم به بردگی نیستند، بلکه حاکم اسلامی در برابر آنان مطابق مصلحت زمان رفتار میکند. مثلا میتواند همگان را آزاد کند، چنان که پیامبر اکرم صلیاللّهعلیهوآله، مردم مکه را آزاد کرد و فرمود: و انتم الطلقاء. میتواند آنها را به بردگی بگیرد، به همان شیوهای که گفته شد. میتواند آنها را با اخذ مبلغی از بقایای دشمن، به خود آنان باز گرداند. قرآن مجید به سه راه قبلی اشاره کرده و میفرماید: فَإ؛مّا منّاً بعد و امّا فداءً؛ محمد/4. یا بر آنان منّت گذارید و آنها را آزاد کنید، یا از آنان فدیه بگیرید. اکنون این برنامه اسلامی را در مقابل شدت عمل دیگران با اسیران جنگی مقایسه کنید. با اینکه این اسیران، مسلمانان را کشتهاند و خانوادهها را داغدار ساختهاند، معالوصف اسلام با دید وسیع دستور میدهد، آنها را آزاد کنید و یا در مقابل مبلغی به دشمن باز پس دهید، یا در میان خانوادهها به نیکی با آنها رفتار کنید. شایسته است این قانون را با آنچه در قرن بیستویکم در "گوانتانامو" و "ابوغریب" میگذرد، مقایسه کنید. آمریکا که خود را سمبل دموکراسی و آزادی میداند و مجسمه آزادی را در یکی از میادین واشنگتن نصب کرده است، وحشتنا½ترین زندانها را در "گوانتانامو" و "ابوغریب" و افغانستان برای دستگیر شدگان، فراهم ساخته و در مقابل وجدان جهانی، بر کار خود اصرار میورزد و کمتر کسی را اجازه میدهد که از زندانهای آنجا بازدید کند؛ و در حالی که مدت هفت سال از حادثه یازده سپتامبر گذشته است، هنوز تکلیف بسیاری از آنان، حتی مجرم بودنشان روشن نیست. چرا زنان، محکوم به اسارت میشوند، در حالی که قسمتی از آنان دارای شوهر میباشند، و جدایی میان آنان چگونه توجیه میشود؟ اسارت، از آن زنانی است که در پشت جبهه بسان مردان مشغول جنگیدن و امداد رسانی به رزمندگان دشمن بودهاند و در واقع بسان شوهران خود "تروریستهایی" بیش نیستند. هرگاه چنین زنانی به اسارت گرفته شوند، هیچ مرد مسلمانی حق ندارد، با آن زن نزدیکی کند، مگر آنکه استبراء شود و وضع رحم او روشن گردد. درست است چنین زنی از شوهر خود جدا میشود، اما این کار تنها به حکم قانون است و چنین زنی در اختیار مسلمانی در میآید که با کمال احترام و رأفت او را جزو خانواده خود میسازد و تربیت میکند، و اگر از طرف او صاحب فرزند شود، طبق قانون اسلام، این زن خود به خود آزاد میگردد. بالأخره جدا کردن چنین زنان جنگجویی از شوهران، باید تحت نظر حاکم اسلامی و با رعایت دیگر شؤون صورت بگیرد، نه اینکه هر کسی بخواهد هر زنی را برای خدمت یا همسری برگزیند، یا خدای نکرده به فحشا و منکری وادار کند، چنانکه در غرب رایج است. با توجه به این بیان، روشن میشود که مسئله بردگی با آنچه که در غرب به عنوان بردهداری معروف بود یا اکنون به عنوان اردوگاههای اسیران جنگی وجود دارد، کاملا متفاوت است. اولا، در غرب دیرینه کشتیهای جنگی فرانسه و انگلستان و آمریکا در سواحل آفریقا لنگر انداخته و بدون حساب و کتاب، زنان و مردان را به اسارت گرفته و وارد کشتی میکردند و به عنوان کالا به کشورشان میبردند و همگان در مزارع کار اجباری به سختترین کارها گمارده میشدند و کمترین حقوقی هم نداشتند و انگلستان، متأسفانه بزرگترین تاجر برده بود، امروز گویا پشیمان شده و منادی آزادی بردگان گشته است! در حالی که در اسلام، در یک دایره خاص، آن هم جنگ با دشمن محارب و پس از خاموشی شعله جنگ، جنگجویان دشمن در اختیار مسلمانان قرار میگیرند و اگر حاکم اسلامی مصلحت دید، آنها را به شیوه خاصی به عنوان بردگان انتخاب و به همگان سفارش میکند، از آنچه میخورید، به آنها بدهید؛ از آنچه میپوشید، به آنها بپوشانید؛ و حق آزار و اذیت ندارید، سپس طرق هفدهگانهای که در فقه اسلامی آمده، مقدمات آزادی دفعی یا تدیجی آنها را فراهم آورده است. سخن درباره این پدیده زیاد است و کتابها و مقالات خوبی در این مورد نگاشته شده است که میتوان به کتاب "برهان قرآن" مراجعه کرد. چرا همسران پیامبر اکرم صلیاللّهعلیهوآله پس از رحلت او حق ازدواج با دیگران را ندارند؟ چنانکه قرآن مجید میفرماید: ... و لا أن تنکحوا أزواجه من بعده أبدا ...؛ احزاب™ 53، ... و حق ندارید که پس از او با همسرانش ازدواج کنید... . مسلما همه احکام اسلامی، بر پایه یک رشته مصالح و مفاسد اجتماعی استوار است و در این مورد، مصلحت جامعه، بر منافع فرد مقدم شمرده شده است. توضیح اینکه، زنان پیامبر اکرم صلیاللّهعلیهوآله پس از در گذشت او به حکم غریزه جنسی، علاقه به ازدواج دارند، تا از این طریق به ارضای خود بپردازند و این یک مسئله فردی است. اما از طرف دیگر همسران پیامبر در جامعه اسلامی– به خاطر پیامبراکرم صلیاللّهعلیهوآله– از احترام خاصی برخوردارند. تکریم آنها تکریم پیامبر صلیاللّهعلیهوآله و اهانت به آنها نوعی اهانت به پیامبر صلیاللّهعلیهوآله محسوب میشود، حتی امیرمؤمنان، پس از دستگیری عایشه که آن جنگ خونبار را به راه انداخت و نزدیک به پانزده هزار نفر قربانی فتنه او گشتند، او را با کمال احترام به مدینه بازگرداند، با اینکه برخی میگفتند، او باید به بردگی گرفته شود. امیرمؤمنان علیهالسلام فرمود: لها کرامتها الأولی. در عین حال ازدواج با همسران پیامبر، برای شوهران آینده آنان مقام و موقعیتی ایجاد میکرد و چه بسا از آن سوء استفاده میکردند و به زیان جامعه تمام میشد. برای اینکه جلوی این سوءاستفاده گرفته شود، ازدواج با آنان مطلقا ممنوع گشت. شاهد گفتار، همین همسر پیامبر صلیاللّهعلیهوآله، عایشه است. او خواهر همسر زبیر بود. آنگاه که زبیر خواست جنگ جمل را برپا کند، از موقعیت پیوند خود با عایشه بهره گرفت و او را همراه خود به بصره آورده و حضور همسر پیامبر در سپاه زبیر، گروهی را فریب داد تا آنجا که به سپاه او پیوستند و او را یاری کردند، و به همین خاطر ملاکی است که قرآن در آخر آیه میفرماید: و کان ذلک علی اللّه عظیما؛ ازدواج با آنان نزد خداوند گناه بزرگی است. چرا خضر آن نوجوان را کشت؟ خداوند در قرآن میفرماید: و أمّا الغلام فکان أبواه مؤمنین فخشینا أن یرهقهما طغیاناً و کفراً فأردنا أن یبدلهما ربّهما خیراً منه زکاة و أقرب رحماً؛ کهف، آیه 80-81. و اما آن نوجوان، پدر و مادرش مؤمن بودند، و ما ترسیدیم که آنان را به طغیان و کفر وادارد، پس خواستیم که پروردگارشان به جای او فرزندی پاکتر و با محبتتر به آن دو بدهد. اکنون سؤال میشود که چرا نوجوانی را کشت که هنوز گناهی مرتکب نشده بود؟ غلام در لغت عرب به معنی کود½ نابالغ و نوجوان نیست، بلکه به مرد جوان "غلام" میگویند، و از روایتی که از امام جعفرصادق علیهالسلام وارد شده، استفاده میشود که فرد بالغی بوده و راه پدر و مادر را تر½ گفته و آزار آنها را در پیش گرفته بود و بیم آن میرفت که پدر و مادر را نیز از راه به در کند. خداوند منّان، به عنوان لطف به پدر و مادر که ایمان آنان محفوظ بماند و جلوگیری از فزونی طغیان فرزند، مصاحب موسی علیهالسلام را مأمور کرد به خاطر این مصالح، به زندگانی او پایان بخشد تا پدر و مادرش از فتنه و فساد او مصون مانده و ضمناً فساد او مضاعف نباشد. فرض کنید خداوند منان از طریق مبتلا کردن این جوان به آنفلوانزای کشنده به حیات او خاتمه میداد، آیا در این صورت کسی میتوانست اعتراض کند؟ به طور مسلم نه. حالا به جای بیماری مهلک، از طریق عمل خضر نبی علیهالسلام به این کار جامعه عمل پوشانده شده است تا مصالح یاد شده در زیر تحقق یابد. 1– پدر و مادر از فشار و شکنجه این فرد کافر رهایی یابند و بتوانند آیین خود را حفظ کنند. 2– از طغیان مضاعف فرزند که کیفر مضاعفی هم به دنبال داشت، جلوگیری شود. 3– به پدر و مادر، فرزندی بهتر و پاکیزهتر عطا کند. مقصود از قضا و قدر چیست؟ اگر افعال ما از جانب خدا مقدر است، پس اختیار چه معنی دارد؟ قضا و قدر دو مورد دارد: مورد نخست: جهان آفرینش (غیر قلمرو کارهای انسان) میباشد، و همگان قبلاً اندازهگیری میشوند و سپس قطعیت پیدا میکنند. عالم آفرینش با برنامه خاصّی به زندگی خود ادامه داده، و اگر تقدیر و اندازهای در کار نبود، جهان دچار به همخوردگی میگشت؛ بنابراین، تقدیر، اندازهگیری و برنامهریزی وجود هر موجودی است؛ قضا، قطعیت بخشیدن و وجود دادن به آن است. بنابراین، آسمان و زمین و تمام انواع حیوانات و حتّی خود انسان، از نظر وجود، اندازهگیری و برنامهریزی شده است و درجه هر موجودی معین گشته، آن وقت به فرمان الهی، جامه عمل (قطعیت) پیدا کرده است. خلاصه: "تقدیر" به معنی اندزهگیری و برنامهریزی هر موجود و "قضا"، قطعیت بخشیدن به آن است. درباره "قدر" همین کافی است که میفرماید: و إ؛ن من شیء إ؛لا عندنا خزائنه و ما ننزّله إ؛لا بقدر معلوم؛ حجر/21. خزائن همه چیز تنها نزد ماست ولی ما جز به اندازه معین آن را فرو نمیفرستیم. و در آیه دیگر میفرماید: إ؛نا کلّ شیء خلقناه بقدر، قمر/49؛ البته ما هر چیز را به اندازه آفریدیم. و درباه "قضا" همین کافی است که میفرماید: فقضاهنّ سبع سموات، فصلت™12؛ در این هنگام آنها را در ظرف دو روز به صورت هفت آسمان آفرید. مانند مهندسی که میخواهد سدّ عظیمی را بسازد، قبلا مطالعات عمیقی درباره مکان این سدّ و ظرفیت آن و کیفیت حفظ آن و دهها چیز دیگر مطالعه و برنامهریزی میکند، آنگاه فرمان شروع عملیات ساختمانی صادر میشود و عملیات در چند مرحله به پایان میرسد. البته این مثل، نسبت به کار خداوند متعال مثل بسیار ناقص و نارسایی است، ولی برای توضیح مطلب به آن اکتفا کردیم. مورد دوم قضا و قدر، افعال انسان است. فعل انسان نیز از تقدیر و قضای الهی بیرون نیست، ولی نکتهای که باید به آن توجه نمود، این است که تقدیر الهی و قضای آن، بر این تعلق گرفته است که فعل انسان از روی اختیار و اراده او سر بزند و صدور فعل او بدون این ویژگی، بر خلاف تقدیر و قضای الهی است، در این صورت، تقدیر و قضا نه تنها با اختیار انسان منافاتی ندارد، بلکه تأکیدی بر حریت و آزادی اوست، زیرا مقدر شده است که فعل هر علتی، مطابق ویژگی آن علت صادر گردد. هر گاه علت ناآگاه و یا آگاه فاقد اختیار باشد، خدا مقدّر کرده است که با همان ویژگی از علت صادر گردد، بنابراین، حرارت از آتش و یا کارهای غریزی زنبور عسل، باید بدون آگاهی یا بدون اختیار از آن دو سر بزند ولی از آنجا که انسان یک فاعل آگاه و مختار است، تقدیر الهی و قضای او این است که انسان، از روی آگاهی و آزادی کار را صورت دهد، اینجاست که میگوییم قضا و قدر، مؤکّد اختیار است نه جلوگیری کننده از اختیار. در پایان، مثالی را برای تقریب ذهن یادآور میشویم و آن اینکه، تقدیر الهی و قضای او و یا علم خدا به این که بشر مبدأ کارهای نیک و بد میشود، مانع اختیار نیست. فرض کنید، معلمی میداند که فلان دانشآموز، بر اثر تنبلی در طول سال، در آزمون قبول نخواهد شد. و اتفاقا چنین هم میشود –آیا میتوان علم پیشین معلم را موجب مردود شدن دانشآموز دانست و بر عکس اگر معلمی میداند که دانشآموز دیگر بر اثر استعداد ذاتی و کوشش شبانه روزی، نمره خوبی خواهد آورد و اتفاقا چنین میشود، آیا میتوان علم پیشین معلم را علت موفقیت او دانست؟