بازار قدیمی شهر، با نوازش دستان طلایی آفتاب یواشیواش از خواب شیرین صبح بلند میشود، تا مسگرها بکوببکوب و پنبهزنها درنگدرنگ کردنشان را از سر بگیرند. هر کسی هم که از راه میرسد، آفتابه مسی در دست، سر وقت حوض پر آب امامزاده میرود تا آب بیاورد و جلوی در مغازهاش را آب و جارو کند.
در این میان چند نفر از مغازهدارها آب و جاروی جلوی در مغازه را با کمی عجله به پایان میرسانند تا برای جلسه به مسجد بازار بروند. حالا که آقا برای سرکشی به اقوام و فامیل از قم به میانه آمده است، جلسه گذاشته تا هر کاری از دستش میآید برای بهتر شدن صندوق مسجد و وام قرضالحسنهای که نیازمندان منتظر گرفتنش هستند انجام دهد.
یکی یکی که به مسجد میرسند، آقا را میبینند که زودتر از همه آمده و قلم و کاغذ در دست مشغول نوشتن چیزی است.
نیمساعت بعد، جمعشان جمع میشود. آقا قبل از بردن نام خدا و شروع جلسه، کاغذ و نوشته خوشنویسی شده بر آنرا، به نگاه کنجکاو حاضران میسپارد که مزیّن است به تکبیتی پرمعنا از پروین اعتصامی3:
شنیدهاید که آسایش بزرگان چیست؟
برای خاطر بیچارگان نیاسودن
...............................................................
1 . شهرستان میانه
2 . آیةالله میرزا علی احمدی میانجی قدسسره
3. شنیدهاید که آسـایش بـزرگان چیست:
بـرای خـاطـر بیچـارگـان نیـاسودن
به کـاخ دهـر کـه آلایـش است بنیـادش
مقیـم گشتـن و دامـان خـود نیـالـودن
همی ز عـادت و کـردار زشت کـم کـردن
همـاره بـر صفت وخـوی نیک افـزودن
ز بهـر بیهُـده، از راستـی بـری نشـدن
بـرای خـدمت تـن، روح را نفـرسـودن
بـرون شـدن ز خـرابـات زندگـی هشیـار
ز خـود نـرفتـن و پیمـانه این پیمـودن
رهی کـه گمـرهیش در پـی است نسپـردن
دری که فتنهاش اندر پس است نگشودن
بیژن شهرامی
Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA