محمدرضا فرخی، پژوهشگر حوزه علمیه قم، در گفتوگویی با استناد به منابع اهل سنت، به بررسی جایگاه واقعه غدیر و حدیث مرتبط با آن در آثار و دیدگاههای عالمان اهل سنت میپردازد.
◦
لطفا غدیر را از کتابهای تاریخی اهل سنت با آدرس ثابت کنید؟
نکته نخستین اینکه سند بسیاری از کتابهای تاریخی، منابع حدیثی هستند. راجع به موضوع غدیرخم و ولایت حضرت علی(ع) (من کنت مولاه فعلى مولاه) در دو کتاب دست اول حدیثی اهل سنت (نیمه اول قرن سوم) یعنی کتاب «المصنف» از عبداللهبن محمدبن ابیشیبه (ابن ابیشببه کوفی) (متوفی 235) و کتاب «مسند احمد » از احمدبن محمدبن حنبل(متوفی 241) چندین حدیث آمده است.1 مانند:- براءبن عازب میگوید: با رسولخدا(ص) در سفرى بودیم. در غدیرخم فرود آمدیم. پس ندا داده شد که براى نماز جماعت آماده شویم. زیر درختى براى رسولخدا(ص) جارو زده شد و آنحضرت نماز ظهر را خواند. سپس فرمود: مگر نمىدانید که من به مؤمنان از خودشان سزاوارترم؟ گفتند: بلی مىدانیم. آنگاه دست على(ع) را گرفت و فرمود: «هرکس که من مولاى اویم على هم مولاى اوست. خدایا! هرکه او را دوست دارد، دوست بدار و هرکه با وى دشمنى مى کند، دشمنى فرما. پس از این ماجرا عمر، به دیدار على(ع) آمد و گفت: مبارک باد بر تو اى پسر ابوطالب که براى همیشه مولاى هر مرد و زن مؤمنى گشتى».2
- علی(ع) در «رحبه» (محلی در کوفه) مردم را قسم داد و فرمود: که هر کس در روز غدیر شاهد بوده است که رسولخدا(ص) فرمود: «هرکس من مولای او هستم، علی مولای اوست»، از جا برخیزد و شهادت دهد.
عبدالرحمن گفت: دوازده نفر از اصحاب بدر ایستادند - که من به یکی از آنها مینگریستم- و گفتند: ما شاهد بودیم که رسولخدا(ص) در روز غدیر فرمود: آیا من بر شما از خودتان و زنانم بر زنان شما سزاوازتر نیست؟ و ما همه گفتیم : آری یا رسولالله! سپس حضرت فرمودند: «هرکس من مولای اویم پس علی مولای اوست. خدایا! هر کس او را دوست بدارد، دوست بدار و هرکس را که با او دشمن است، دوشمن بدار!» 3
بعدها بزرگان اهل سنت هم در کتابهای تاریخی (اعم از کتابهای سیره، تراجم، انساب وتاریخ عمومی)خود، راجع به این موضوع آوردهاند:
در قرن سوم (نیمه دوم)
ابنقتیبه (متوفی 276) در کتاب تاریخیش«المعارف»چنین آورده است: در چهره انسبن مالک بیماری برص نمایان بود. افرادی علتش را چنین گفتند که على رضىاللّه عنه از انس درباره گفتار رسولخدا(ص) «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» سؤال نمود. انس در پاسخ گفت: سنّ من زیاد شده و فراموش کردهام. على(ع) گفت: اگر دروغ بگویى، خداوند تو را مبتلا به سفیدى (مراد برص است) نماید که دستار (عمامه) آن را پنهان نکند!4
مورخ دیگر یعنی بلاذری (متوفی 279) این گزارش را در کتاب«أنسابُالأشراف» بهگونه دیگر آورده است:
ابووائل گوید: على بر منبر گفت: به خداوند سوگند میدهم، کسى که از رسولخدا(ص) که در روز غدیرخم شنیده است که فرمود: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه»، برخیزد و گواهى دهد. این در حالی بود که انسبن مالک، براءبن عازب و جریربن عبداللّه بجلى پای منبر بودند؛ على سوگند خود را تکرار نمود؛ ولی احدى پاسخش را نداد؛ پس فرمود: بار خدایا! هرکس که این شهادت را پنهان میکند؛ درحالیکه آن را میداند، او را از دنیا مبر؛ مگر آنکه بر او نشانه و علامتى قرار دهى که [در بین مردم] بدان شناخته شوند! ابووائل ادامه میدهد: در نتیجه انس گرفتار برص شد، براء نابینا گشت و جریر به صحرانشینى و گمراهى جاهلیت برگشت و به جایگاه اولى خود رفت و در خانه مادرش درگذشت.5
همچنین بلاذری در کتابش تحت عنوان «حدیث ولایت و ماجرای به امامت رسیدن علی(ع) در غدیرخم توسط رسولخدا(ص)» چند حدیث آورده است.6 حدیث اول: ابوهریره میگوید: در غدیرخم به رسولخدا(ص) دقت کردم، در حال ایستاده سخنرانی میکرد و علی(ع) هم کنارش بود. پس رسولخدا(ص) دست علی را گرفت و گفت: هرکه من مولای اویم پس این علی هم مولای اوست.7
و نیز همان روایت را براءبن عازب را اینگونه آورده است: در حج همراه رسولخدا (ص) بودیم؛ چون به غدیرخم رسیدیم، پس ندا داده شد که براى نماز جماعت آماده شویم. زیر دو درخت براى رسولخدا(ص) جارو زده شد؛ سپس دست علىبن ابیطالب را گرفت و فرمود: مگر نمىدانید که من به مؤمنان از خودشان سزاوارترم؟ گفتند: بلی مىدانیم و فرمود: مگر نمىدانید همسرانم مادران مؤمنان هستند؟ گفتند: بلی مىدانیم ای رسولخدا(ص). آنگاه فرمود: این علی مولای کسی است که من مولای اویم. خدایا! هرکه او را دوست دارد، دوست بدار و با هرکه با وى دشمنى مىکند، دشمنى فرما.8
بههمین چند گزارش بسنده میکنیم، هرچند مورخین بعدی در کتابهای خود به این موضوع هم پرداختهاند؛ مانند:
قرن چهارمابناعثم(م 314) در «کتاب الفتوح»؛9، عبداللهبن عدی(م 365) در کتاب «الکامل فی ضعفاءالرجال».10
قرن پنجمحافظ اصفهانی(م430) در کتاب «ذکر أخبار إصبهان»؛11، خطیب بغدادی(م463) در کتاب «تاریخ بغداد»؛12، ابن عبدالبر (متوفی 463) در کتاب «الاستیعاب».13
قرن ششمابنعساکر (م571) در کتاب «تاریخ مدینه دمشق».14 وی جلد 42 کتابش را به معرفی حضرت علی (ع) اختصاص داده است.
قرن هفتمابناثیر(م 630) در کتاب «أسدالغابة».15
قرن هشتمشمسالدین ذهبى(م 748) در کتاب «تاریخ الإسلام»، ضمن بحث در باره «علیّبن أبیطالب(ع)»،16 به موضوع ولایت هم اشاره کرده است.17
ابنکثیر(م 774) در کتاب«البدایة والنهایة»، بحث مفصلی در دو جا، یکی تحت عنوان«فصل فی إیرادالحدیث الدال على أنه علیه السلام خطب بمکان بین مکة والمدینة مرجعه من حجةالوداع قریب من الجحفة- یقال له غدیرخم»18 و دیگری «باب ذکر شیء من فضائل أمیرالمؤمنین علىبن أبىطالب»،19 به موضوع غدیر20 هم پرداخته است.
قرن نهمابنحجر عسقلانی(م 852) در کتاب «الإصابة».21
بههمین مقدار بسنده میشود فقط یک روایت دیگر بهجهت پرداخت بیشتر به موضوع از کتاب «تاریخ مدینه دمشق» ابنعساکر (م571) و کتاب«البدایة والنهایة» ابنکثیر(م 774) آورده میشود:
حذیفةبن اسید مىگوید: چون پیامبر خدا(ص) از حجّةالوداع بازگشت، مانع از آن شد که اصحابش در دشت، پیرامون درختان نزدیک به هم، بار افکنند. پس به دنبال آنان فرستاد و در زیر درختان، نماز [را به جماعت] گزارد. سپس برخاست و گفت: اى مردم! همانا خداوند لطیف و خبیر به من خبر داده است که هر پیامبرى بهاندازه نصف عمر پیامبر قبلىاش عمر مىکند و من گمان دارم که دعوت حق و وفاتم نزدیک است و من و شما، مورد مؤاخذه و مسئول خواهیم بود. شما در قبال مسئولیت خود چه پاسخى خواهید داد؟ گفتند: گواهى مىدهیم که تو ابلاغ کردى و کوشیدى و خیرخواهى نمودى. پس خدا به تو پاداش نیکو عطا کند.
گفت: آیا به اینکه خدایى جز خداوند یکتا نیست و محمّد، بنده و پیامبر اوست و بهشت او حق است و دوزخ او حق است و مرگ حق است و قیامت، بىتردید آمدنى است و خداوند، همه مردگان را برمىانگیزاند، گواهى نمىدهید؟
گفتند: چرا، بدان گواهى مىدهیم. فرمود: خدایا! گواه باش. سپس فرمود: اى مردم! خداوند، مولاى من است و من مولاى مؤمنانم و من از خود آنان به آنان سزاوارترم. پس هرکه من مولاى اویم، این [على] مولاى اوست. خدایا! دوستدارش را دوست و دشمنش را دشمن بدار. سپس گفت: اى مردم! من پیش از شما مىروم و شما در حوض [کوثر] بر من درمىآیید؛ حوضى که عریضتر از فاصله بُصرى تا صنعاست و در آن، به تعداد ستارگان، جامهاى سیمین است و چون بر من درآیید، از شما درباره «ثقلین» جویا مىشوم. پس دقّت کنید که پس از من، چگونه با آن دو رفتار مىکنید! ثقل بزرگتر، کتاب خداى است؛ رشتهاى که یک سرش به دست خدا و سر دیگرش به دستان شماست. پس بدان چنگ زنید تا گمراه و دگرگون نشوید و دیگرى خاندان یا اهلبیت من هستند. خداى لطیف و خبیر به من خبر داد که آن دو از هم جدا نمىشوند تا در حوض بر من درآیند.22
اما نکات این گزارشات- آیا همان نفرین امیرمؤمنان علی(ع) و مبتلاشدن افراد دروغگو کافی نیست؟
- دقت در این واقعه غدیرخم: اعلام اینکه این، آخرین سفر حج رسولخدا(ص) است. (حجةالوداع)23
- جمعکردن مردم (الصلاه جامعه).24
- خبردادن از وفات خود و اینکه بهزودی دعوت حق را لبیک میگویند.25(همچنانکه مرسوم بوده و هست، انبیاء(ع) و حتی پادشاهان، هنگامی که مرگ خود را نزدیک میدیدند، برای خود جانشین انتخاب میکردند.)
- نکته: پیامبران الهی(ع) پس از خود جانشینی داشتند و بهطور قطع پیامبر اسلام(ص) نیز از این ویژگی مستثنی نیستند. آدم(ع) یازده روز پیش از مرگ، بیمار شد و به پسر خود شیث وصیت کرد.26 شیث نیز به فرزندش انوش وصیت کرد.27 انوش نیز به فرزندش قینان و او به فرزندش مهلائیل و او به فرزندش یَرد و او به فرزندش ادریس و او نیز به فرزندش متوشلخ و او به فرزندش لمک وصیت نمود.28
این وصیتها تنها به ارث و تقسیم مال یا مراعات اهلبیت محدود نبوده است؛ بهویژه اینکه اهل سنت معتقدند که انبیا(ع)، از خود مالی به ارث نمیگذاشتهاند؛ بلکه سفارش در مورد هدایت و رهبری جامعه و حفظ شرع و شریعت نیز بوده است. حال آیا ممکن است که پیامبر اسلام(ص) از این قانون مستثنی بوده باشد؟!
◦
نکته جالب: اینکه آیا در امتهای پیشین، مردم جانشین پیامبرشان را انتخاب کردند یا توسط پیامبرشان بود؟ چگونه پیامبران پیشین جانشینان، نقیبان و حواریون خود را انتخاب کردند؛ ولی پیامبر اعظم(ص) این حق را نداشته باشند؟!
رسولخدا(ص) فرمودند: برای هر پیامبری وصی و وارث است و همانا علیّ وصی و وارث من است.29رسولخدا(ص) فرمودند: همانا جانشین من، رازدار من، بهترین فرد پس از من، کسی که وعدههاى مرا عمل مىکند و ذمت مرا برى مىگرداند، علیبن أبیطالب است.30
چگونگی سخنرانی رسولخدا(ص)- به اینکه رسولخدا(ص) ابتدا ولایت و رهبری خودشان را از حاضران اعتراف گرفتند که( آیا من بر شما از خودتان سزاوازتر(اولی) نیستم؟ گفتند: بلی)31
- بعد فرمودند:«من کنت مولاه فعلی مولاه» که این عبارت، دلالت بر ولایت و رهبری جامعه میکند؛ زیرا ولایت در مورد رسولخدا(ص) (من کنت مولاه)، منظور ولایت و رهبری است و همین ولایت و رهبری به امیرمؤمنان علی(ع) جاری است.
فرمایش رسولخدا(ص) به علیبن ابیطالب «من کنت مولاه فعلی مولاه»؛ یعنی ولاء اسلام و این همان فرموده خداست: «ذلک بأن الله مولى الذین وإن الکافرین لا مولى لهم»؛32 (این بهخاطر آن است که خداوند مولى و سرپرست مؤمنان است؛ اما کافران مولائى ندارند. 33
یعنی هرکس مرا به ولایت و رهبری پذیرفته است، باید علی را هم به ولایت و رهبری بپذیرد.34
اصلاً مطلبی بالاتری که از این حدیث متواتر فهمیده میشود، اینکه همانگونه که ولایت رسولخدا(ص) از ناحیه خداوند متعال است، ولایت حضرت علی(ع) هم، از ناحیه خداوند متعال است؛ چراکه رسولخدا(ص) نفرمودند: من کنت مولاه فانا ولیتُ علیا مولاه؛ بلکه فرمودند: «من کنت مولاه فعلی مولاه».
- همه حاضران از جمله عمر هم، همین ولایت و رهبری علی(ع) را فهمیدند؛ زیرا عمر، ولایت و رهبری حضرت علی(ع) را نسبت به خودش و همه مسلمانان پذیرفته و به ایشان تبریک گفت.35
- همچنین آیه اکمال دین [الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ] در این روز نازل شد؛36 زیرا تا پیش از آن رسالت رسولخدا(ص) در میانه راه بود و هنوز دین کامل نشده بود.
- نکته: حدیث غدیر همان چیزى است که در حدیث «یومالانذار» آمده که رسولخدا(ص) در آغاز رسالتش، هنگامى که آیه «وانذر عشیرتک الاقربین» نازل شد، خویشان خود را جمع نمود و اسلام را بر آنها عرضه داشت. سپس فرمود: «کدام یک از شما مرا در این کار یارى مىکند تا برادر من و وصى و خلیفه من در میان شما باشد؟
هیچ کس به دعوت پیامبر(ص) پاسخ نگفت، جز على(ع) که- از میان حاضران در مجلس، کمسن و سالتر بود- فرمود: انا یا نبىالله اکون وزیرک علیه؛ من اى پیامبرخدا وزیر و یاور تو در این کار خواهم بود! پیامبر(ص) به او(علی(ع)) اشاره کردند و فرمودند: «این نوجوان برادر من، وصى من و خلیفه من در میان شماست.37 (البته در ادامه حدیث «یومالانذار» آمده که پس از اینکه رسولخدا(ص) على(ع) را برادر، وصى و خلیفه خود منصوب کردند، آن قوم خندیدند و برخاستند و به ابوطالب گفتند: (محمد) به تو امر کرده که از فرزند خود بشنوى و او را اطاعت کنى. آری قریشیان از از کلام رسولخدا(ص) رهبری حضرت علی(ع) را فهمیده بودند.
و نیز در حدیث غدیر، ولایت علی(ع) همان است که پیامبرخدا(ص) در آخرین ساعات عمرش مىخواستند، بار دیگر آن را بیان کنند و بر آن تأکید نهند- بهصورت نوشتاری تا برای آیندگان باقی بماند و کسی عذر و بهانهای نداشته باشد- و مورخین نوشتهاند که پیامبرخدا(ص) دستور دادند: وسیلهاى بیاورید تا نامهاى بنویسم که در پرتو آن، هرگز گمراه نشوید؛ ولی عمر(قولی دیگر: برخی) به مخالفت با پیامبر(ص) در این زمینه پرداختند و حتى سخن بسیار توهینآمیزى گفتند و مانع شدند.38
- مگر محدثین و مورخین اهل سنت از رسولخدا(ص) روایت نکردهاند: «لا تقع فی علیّ فإنه منّی وأنا منه وهو ولیّکم بعدی»؛39 درباره على(ع) سعایت نکنید که او از من و من از اویم و او ولی و صاحب اختیار شما بعد از من است.
شاهد دیگر نزول آیه تبلیغ در روز غدیرخم است.40: «یا ایها الرسول بلغ ما أنزل إلیک من ربک وان لم تفعل فما بلغت رسالته»؛41 ای رسول ما! آنچه که از طرف خدا فرستاده شده، به مردم ابلاغ کن و اگر ابلاغ نکنى، رسالت خود را انجام ندادهای»؛ چراکه عدم انجام این مأموریت برابر با از بینرفتن زحمات بیست و سه ساله رسالت رسولخدا(ص) میباشد؛ زیرا حاکم و رهبر حافظ و نگهبان احکام و قوانین شریعت اسلامی و رسالت نبوی(ص) است؛ لذا مسأله رهبری جامعه با مسأله احکام برابر نیست؛ چراکه مسأله رهبری امر خطیری است؛ بهگونهای که گفتهاند: «الناس علی دین ملوکهم» و این همه کشتار در جامعه آیا بهخاطر احکام است یا رهبری جامعه؟
..............................................
پی نوشتها 1. ابن أبیشیبةالکوف، المصنف، تحقیق: سعیداللحام، بیروت، دارالفکر للطباعة والنشر والتوزیع، 1409 - 1989 م، چاپ اول، ج7، ص495 ،496، 499، 506؛ احمدبن حنبل، مسند احمد، بیروت، دار صادر، ج1، ص84، 118، 152 و ج4، ص368، صص373-372 و ج5، ص347، 366،370.
2. ابن أبیشیبةالکوفی، المصنف، تحقیق: سعیداللحام، بیروت، دارالفکر للطباعة والنشر والتوزیع، 1409 - 1989 م، چاپ اول، ج7، ص503؛ احمدبن حنبل، مسند احمد، بیروت، دار صادر، ج 4، ص 281.
3. احمدبن حنبل، پیشین، ج1، ص119.
4. ابنقتیبه، المعارف، تحقیق: ثروت عکاشة، قاهرة، الهیئة المصریة العامة للکتاب، 1992، چاپ دوم، متن، ص580.
5. بلاذرى، انسابالأشراف، تحقیق: محمد حمیدالله، مصر، دارالمعارف، 1959، ج2، صص176-157.
6. بلاذرى، پیشین، ج2، صص113- 108 (حدیث الولایة وما بلغه رسولالله(ص) فی غدیرخم من إمامة علی(ع).
7. بلاذرى، پیشین، ج2، ص108: عن أبیهریرة رضیالله تعالى عنه قال: نظرت إلى رسولالله(ص) بغدیرخم وهو قائم یخطب وعلی إلى جنبه فأخذ بیده فأقامه وقال: «من کنت مولاه فهذا مولاه».
8. بلاذرى، پیشین، ج2،ص108و 110؛ ابنکثیر دمشقى، البدایة والنهایة، بیروت، دارالفکر، 1407- 1986، ج5، ص209.
9. ابناعثم الکوفى، کتاب الفتوح، تحقیق: على شیرى، بیروت، دارالأضواء، 1411-1991، چاپ اول، ج3، ص77
10. ابنعدی، الکامل فی ضعفاءالرجال، تحقیق: یحیى مختار غزاوی، بیروت، دارالفکر للطباعة والنشر والتوزیع، محرم 1409 - 1988 م، چاپ سوم، ج3، ص80 و 258؛ ج4، ص12؛ ج5، ص33 و 122؛ ج6، ص82 و 216 و 381 و 413.
11. حافظ اصفهانی، ذکر أخبار إصبهان، لیدن المحروسه، بینا،1934 م، ج1، ص107 و126 و 235، ج2، صص130- 129و 228.
12. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، تحقیق: مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1417-1997م، چاپ اول، ج7، ص389، ج 8، ص 284، ج12، ص340، ج14، صص340-339.
13. ابن عبدالبر، الاستیعاب فى معرفةالأصحاب، تحقیق: على محمد البجاوى، بیروت، دارالجیل، 1412- 1992، چاپ اول، ج3، ص1099.
14. ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، تحقیق: علی شیری، بیروت، دارالفکر للطباعة والنشر والتوزیع، 1415 ، ج13، ص69؛ ج18، ص138؛ ج25، ص108؛ ج38، ص414؛ ج42، ص100و 102و114و116و117و 119و 120و 187و 188و 191و 194و صص205- 238؛ ج45، ص344؛ ج65، صص324- 323.
15. ابناثیر، أسدالغابة فى معرفة الصحابة، بیروت، دارالفکر، 1409- 1989، ج1، ص364، ص439؛ ج3، ص35، صص366 - 365، ص605 و ج5، صص 131- 130و ص252.
16. شمسالدین ذهبى، تاریخالاسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمرى، بیروت، دارالکتاب العربى1413- 1993، چاپ دوم، ج3، ص621 و ص 652.
17. همان، صص633- 628.
18. ابنکثیر دمشقى، البدایة والنهایة، بیروت، دارالفکر، 1407- 1986، ج5، صص214-208.
19. ابنکثیر دمشقى، پیشین، ج7، صص361- 332.
20. ابنکثیر دمشقى، پیشین، ج7، صص 350- 343.
21. ابنحجرعسقلانی، الإصابة فى تمییز الصحابة، تحقیق: عادلاحمد عبدالموجود وعلىمحمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415/1995، چاپ اول، ج2، ص140 و ج3، ص484 و ج4، صص 277 - 276 و ج7، صص 275- 274.
22. ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، تحقیق: علی شیری، بیروت، دارالفکر للطباعة والنشر والتوزیع ،ج42، ص220-219؛ ابنکثیر دمشقى، پیشین، ج7، صص349 - 348.
23. بلاذرى، پیشین، ج2، ص110؛ ابنکثیر دمشقى، پیشین، ج5، ص208 و 209 و 210 و 213 و 214؛
24. ابناثیر، پیشین، ج1، ص364، ج3، ص35، ج5، ص252.
25. ابنعساکر، پیشین، ج42، ص220-219؛ ابنکثیر دمشقى، پیشین، ج5، ص209؛ ج7، صص349 - 348.
26. طبری، تاریخ طبری، تحقیق: محمد أبوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، 1387- 1967، چاپ دوم، ج1، ص158.
27. همان، ج1، ص163.
28. همان، ج1، ص164.
29. ابنعساکر، پیشین، ج 42، ص 392؛ ابنعدی، پیشین، ج 4، ص 14.
30. صالحى شامى، سبلالهدى والرشاد فى سیرة خیرالعباد، تحقیق: عادلاحمد عبدالموجود وعلىمحمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1414- 1993، چاپ اول، ج11، ص291.
31. ابنکثیر دمشقى، پیشین، ج5، ص212؛ ج7، ص348؛ ج7، ص349؛ ابناثیر، پیشین، ج5، ص131؛ شمسالدین ذهبى، پیشین، ج3، ص628 و 631.
32. سوره محمد(ص)،11.
33. ابنعساکر، پیشین، ج 42 ،ص 238.
34. ابنعساکر، پیشین، ج 42، ص 238.
35. ابنکثیر دمشقى، پیشین، ج7، ص349؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، تحقیق: مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة،1417 - 1997 م، چاپ اول، ج 8، ص 284.
36. همان.
37. طبری؛ پیشین، ج2، صص322- 319؛ ابنالأثیر، الکامل فیالتاریخ، بیروت، دار صادر- دار بیروت، 1385- 1965، ج2، ص63- 62؛ ابنکثیر دمشقى، پیشین، ج3، صص40-39.
38. ابنسعد، الطبقاتالکبرى، تحقیق: محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1410- 1990، چاپ اول، ج2، ص188.
39. ابنکثیر دمشقى، پیشین، ج7، ص380؛ صالحى شامى، پیشین، ج6، ص236، ج11، ص297.
40. ابنعساکر، پیشین، ج42، ص237 .
41. مائده، 67.