زندگی سیاسی آیتالله یزدی، با توجه به مبارزه بیامان ایشان با رژیم شاه و نیز افشاگریهای فراوان که به تبعید و زندان منجر میشد، بخشی از تاریخ انقلاب را تشکیل میدهد و مطالعه آن، فضای مبارزه و مقاومت را در اذهان دوستداران انقلاب زنده میسازد. بخش قابل توجهی از آنها را مرور میکنیم.
ممنوعالمنبر شدن در کرمانشاه
آیتالله یزدی در رابطه با ممنوعالمنبر شدن خود توسط رژیم پهلوی میگوید: «بنده بارها از سوی ساواک با تعطیلی منبر مواجه شدهام. یکبار از طرف [شهید] آیتالله اشرفی اصفهانی(ره) دعوت شدم تا در کرمانشاه منبر بروم. ایام فاطمیه بود و قرار شد، در مسجد آیتالله بروجردی کرمانشاه برنامه داشته باشم. چند روز در آنجا سخنرانی کردم تا اینکه جریانی پیش آمد و از آن پس، ممنوعالمنبر شدم. مدتی بعد، ظاهراً در یکی از مناسبتهای مذهبی، مرحوم آقای اشرفی مجدداً برای بنده پیغام فرستادند که باید به کرمانشاه بروم و دنباله بحثهای قبل را که نیمهکاره مانده بود، ادامه دهم.
عرض کردم؛ بنده بهطور رسمی نمیتوانم منبر بروم. قرار شد که سخنرانیام را مخفیانه انجام دهم؛ بدین ترتیب که از طریق منزل آقای اشرفی و کوچه پشت منزل او وارد مسجد شوم و سخنرانی کنم. به هر تقدیر روز اول از طریق کوچههای فرعی با پای پیاده خودم را به مسجد رسانده و از در فرعی مسجد که برای عبور خانمها در نظر گرفته بودند، وارد مسجد شدم و مشاهده کردم که مسجد مملو از جمعیت است. نگهبانها و پاسبانها هم دیده میشوند و با توجه به این فضا، از میان جمعیت عبور کردم و بین مرحوم آیتالله اشرفی و آقای جلیلی که از متنفذین کرمانشاه بود، نشستم.
هنوز کسی به منبر نرفته بود و جوّ جلسه کمکم مهیّای شنیدن سخنرانی میشد. در همین احوال یکی از مأمورین جلو آمد و آهسته به من گفت: «مگر به شما ابلاغ نشده است که منبر نروید؟» گفتم: «چرا بنده هم قصد منبر رفتن ندارم». چند دقیقه بعد که دیگر همه چشم انتظار سخنران مجلس بودند، از جا برخاستم و نزدیک منبر رفتم و بهگمانم روی یک صندلی نشستم و شروع کردم به سخنرانی و گفتم: «چون به من ابلاغ شده است که منبر نروم، منبر نمیروم و روی صندلی سخنرانی میکنم!» بعد، وارد موضوع اصلی شدم و بحث سیاسی تندی را مطرح کردم.
ظاهراً افرادی قصد داشتند جلسه را به هم بزنند؛ ولی توفیق نیافتند و ما توانستیم، جلسه را بهخوبی اداره کنیم. در انتهای صحبت هم، وقتی والسلام علیکم را به زبان آوردم، دوستان انقلابی بلافاصله ما را دوره کردند و از طریق یکی دیگر از درهای مسجد، بیرون بردند و در فاصله اندکی ما را از شهر هم خارج کردند تا از دستبرد ساواک مصون بمانیم.
دستگیری در چالوس
آیتالله یزدی ماجرای دستگیری خود در مسجد جامع چالوس را اینگونه روایت میکند: یک بار هم، بنده برای سخنرانی به چالوس رفتم. در آنجا مسجد جامعی ساخته شده بود که بانی آن عالم بزرگواری بهنام آقای حجت بود که در حال حاضر، آقازاده او در همان مسجد اقامه جماعت میکند. آقای حجت از همدورههای امام راحل بود و بهاتفاق در محضر درس مرحوم حائری شرکت میکردند. یک بار در ایام ماه مبارک رمضان در آنجا برای مردم محل سخنرانی میکردم و در خلال صحبت، به طرح مباحث و موضوعات انقلابی و سیاسی میپرداختم.
یک بار کلام به نقاط حساس سیاسی کشید و بنده حرفهایم را با قاطعیت و صراحت بیان کردم. وقتی از منبر پایین آمدم، مرا دستگیر کردند و به شهربانی بردند و مدتی را در آنجا گذراندم تا اینکه یکی از بازرگانان محترم محل که در حال حاضر هم در آنجا حضور دارند، به شهربانی آمد و خواست تا از طریق تعهددادن، مرا آزاد کند. به او جواب داده بودند که این زندانی آدمی نیست که بشود روی تعهدات او حساب کرد. با این وصف چندروز بیشتر مرا در آنجا نگه نداشتند و رها کردند.
درگیری با ساواک جزیره خارک
در زمینه سخنرانی در آبادان و جزیره خارک، آیتالله یزدی میگوید: یک نوبت هم از بنده دعوت کردند و خاطرم هست که قرار شد، یک دهه در ایام محرم به آبادان بروم و در مدرسه قائمیه که ریاست آن به عهده آقای شیخ عبدالرسول قائمی اصفهانی(ره) بود، سخنرانی کنم. ساواک استان با این امر مخالفت میکرد و میگفت: «این شیخ نباید در اینجا منبر برود». متدینین شهر نیز درصدد بودند که زمینه سخنرانی ما را در آن جزیره فراهم کنند. وقتی که ساواک جزیره خارک با کار تبلیغاتی من در آن منطقه مخالفت کرد، شیخ عبدالرسول، طی یک تماس تلفنی با رئیس ساواک منطقه صحبت کرد و با لحن تندی گفت: «شما چطور با همه قدرتی که داری، از یک شیخ میترسی؟ چرا او را دو روز معطل کردهای؟ مردم از او دعوت کردهاند تا برایشان روضه بخواند.» نتیجه این مکالمه آن شد که فردای آن روز به ما جواب مثبت داده شد.
وقتی خواستیم کارمان را شروع کنیم، گفتند: «ابتدا باید به ساواک برویم.» من با رفتن به ساواک مخالفت کردم و مستقیماً به خانه میزبانمان رفتم. آخر شب مأموران ساواک آمدند و گفتند: «گرچه ساواک ملاحظه شما را کرد و به شما اجازه داده شد که مستقیماً به اینجا بیایید، ولی ما سؤال و جوابهایی داریم.» گفتم: «هرچه میخواهید، بپرسید.» آنها سؤالاتشان را پرسیدند و برنامههای اداریشان را انجام دادند و بعد ما راهی مسجد شدیم و دیدیم که جلسه خوبی است و مردم آمادهاند تا از دهه اول محرّم بهنحو احسن استفاده کنند.
بعدها دانستیم که یکی از افراد ساواک، مأموریت یافته بود که کلیه بحثهای ما را گزارش کند. وقتی به شب تاسوعا رسیدیم و صاحبمنصبان شهر از جمله رئیس ساواک هم در مجلس حضور داشت، بنده بحث تند و صریحی را درباره دیدگاههای حضرت امام و ضرورت مقابله با حکومت مطرح کردم. فردای آن روز آنگونه که بعداً شنیدم، رئیس ساواک که به عمق صحبتهای من دست یافته بود، مأموری را که برای گزارشکردن حرفهای بنده فرستاده بود، احضار کرده و به او پرخاش نموده بود که تو چرا گزارش دقیق حرفهای یزدی را به ما ندادی... خوشبختانه این سخنرانیها در جزیره خارک سبب شد که همه اهل منطقه در جریان مسائل انقلاب قرار بگیرند و حرفها و مقاصد حضرت امام برایشان روشن شود. بعد از آن ما از منطقه خارک هم اخراج شدیم و حق ورود مجدد به آنجا را نداشتیم.
سخنرانی انقلابی در بروجن
آیتالله یزدی در خاطرات خود سفرش به بروجن و گسترش جریان انقلاب را در آنجا اینگونه نقل میکند: یک بار در ایام محرم، به شهرستان بروجن که از هوای سردی برخوردار بود، دعوت شدم. مجموعه افرادی که در آن مقطع از من دعوت کرده بودند و مسجد مرکزی شهر در اختیار آنها بود، افراد محافظهکاری بودند که البته در میان آنان دو سه انقلابی یافت میشد. چندروز پس از آنکه برنامه تبلیغیام را در آنجا شروع کردم، بهتدریج مباحث را به سمت مسائل نهضت و دیدگاههای امام خمینی(قد) سوق دادم. شیوه من این بود که بهبهانه طرح مسائل عاشورا به قضایای روز گریز میزدم.
در بروجن، روحانی محترمی زندگی میکرد که چندان با طرح مسائل روز از سوی من موافق نبود. این عالم بزرگوار که اهل نجف بود، حتی موافق نبود که با ما ملاقات کند. یکبار یکی از افراد انقلابی بروجن، جلسهای در منزلش گرفت و با توجه به دیدگاه جانبدارانه نسبت به امام و انقلاب، طیف خاصی از افراد این شهر که با او همعقیده بودند، در منزلش اجتماع کردند. در آنجا بنده مجال یافتم که با توجه به جو مناسب جلسه، یک سخنرانی کاملاً انقلابی تحویل دهم و با صراحت تمام در خصوص پارهای مسائل با حضار سخن بگویم. با آنکه در آن روزها بنده جلسات متعدد روضه داشتم، اما در جلسه یادشده، بیشتر به من خوش میگذشت و احساس بهتری داشتم. بهتدریج طرح مباحث انقلابی در آن جلسه، بهعنوان یک سنت و برنامه ثابت به رسمیت شناخته شد و با آنکه بعضیها از وجود چنین جلسهای بهلحاظ خطرات آن بیمناک بودند، اما در عین حال شرکت کنندگان آن کم نبودند.
مردم بروجن چند نوبت دیگر در ایام شهادت سید و سالار شهیدان(ع) از بنده برای سخنرانی در این شهر دعوت بهعمل آوردند؛ بهخصوص دوستان انقلابی به بنده علاقهمند شده بودند. مجموعاً سهبار به این منطقه سفر کردم و در کل، حضور بنده و دیگر دوستان مبلغ و حامی انقلاب در بروجن، باعث شد که این منطقه هم از حیث رشد انقلابی به مرتبه قابل توجهی برسد و مردم آن، همگام با مردم دیگر نقاط این سرزمین، سرنوشت کشورشان را بهسود انقلاب اسلامی تغییر دهند.