هفته‌نامه سیاسی، علمی و فرهنگی حوزه‌های علمیه

عرفان در حوزه علمیه ریشه‌ها، جریان‌ها و چشم‌اندازها

عرفان در حوزه علمیه ریشه‌ها، جریان‌ها و چشم‌اندازها

گفت‌وگو با دکتر محمد فنایی اشکوری

به‌همت هفته‌نامه افق حوزه، نشستی علمی با موضوع «عرفان در حوزه علمیه» در سالن اجتماعات ساختمان رسانه حوزه برگزار شد. در این نشست، جناب آقای دکتر محمد فنایی اشکوری، محقق و پژوهشگر فلسفه، دانش‌آموخته دانشگاه مک‌گیل کانادا و عضو هیأت ‌علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، به ارائه مباحثی پیرامون ریشه‌ها، جریآنها و چشم‌اندازهای عرفان در حوزه علمیه پرداخت. این نشست، فرصتی مغتنم برای بررسی و تبادل نظر پیرامون این موضوع مهم و اثرگذار در تاریخ و فرهنگ تشیع فراهم آورد. الحمدلله رب‌العالمین وصلی‌الله علی سیدنا و نبینا محمد وآله الطاهرین

​​​​​​​ سلام عرض میکنم خدمت سروران عزیز و گرامی. در ابتدا باید عرض کنم که جا داشت، این بحث مهم توسط اساتید بزرگوار ارائه شود؛ اما برای این جلسه، این وظیفه به عهده بنده حقیر گذاشته شد. در این فرصت کوتاه، نکاتی مختصر در باب عرفان در حوزه علمیه عرض خواهم کرد. اگر دوستان تمایل داشته باشند، میتوانیم در پایان این بخش، گفتوگویی نیز داشته باشیم.

  عرفان؛ علمی درسی یا حقیقتی قلبی؟
اولین نکته مهم این است که عرفان، بالذات یک علم درسی نیست؛ نه از نظر ماهیت و نه از منظر تاریخی، عرفان در ابتدا به‌عنوان یک درس یا نظام آموزشی شکل نگرفته است. حقیقت عرفان، امری باطنی و قلبی است. درس و بحث به‌شکل رسمی، خیلی متأخرتر از خود واقعیت عرفان پدید آمده است. ما در تاریخ، عارفان بسیاری داشته‌ایم که چندان اهل درس و بحث و چارچوب‌های علمی رایج نبوده‌اند. نه کلاس درسی داشته‌اند، نه استادی و نه شاگردی به‌معنای متعارف آن. چنان‌که گفته شده است:
دفتر صوفی سواد حرف نیست٭جز دل اسپیدِ همچون برف نیست
عارف راستین، پیش از هر چیز، نیازمند قلبی پاک و مهذّب است؛ درس و کتاب، اگرچه می‌تواند کمک‌کننده باشد؛ اما در مرتبه دوم قرار دارد.

  گمنامی عارفان حقیقی
نکته مهم دیگری که باید توجه داشت، این است که بسیاری از عارفان واقعی، شناخته‌شده نیستند.
بر خلاف علما و فقهایی که معمولاً صاحب آثار مکتوب و کرسی‌های رسمی تدریس هستند و به‌همین جهت در جامعه مطرح می‌شوند، انسآنهای اهل معنا و باطن، لزوماً چنین نمود بیرونی‌ای ندارند. بسیاری از این افراد در گمنامی زیسته‌اند و ناشناخته مانده‌اند.

  عرفان؛ رابطهای باطنی با خداوند
عرفان، حقیقتی باطنی و قلبی است؛ یعنی همان ارتباط خاص و عمیق بین بنده و خداوند. این ارتباط گاهی در ظاهر نیز جلوه پیدا می‌کند و گاهی ممکن است، نمود بیرونی چندانی نداشته باشد. انسان‌های اهل باطن و معرفت، همواره در طول تاریخ در میان جامعه حضور داشته‌اند؛ ولی بسیاری از آنها برای عموم مردم ناشناخته مانده‌اند. در نتیجه امروز نیز ممکن است، در میان ما افرادی حضور داشته باشند که از نظر مراتب معنوی، در سطوح بسیار بالایی قرار دارند؛ اما ما آنها را نمی‌شناسیم؛ چون ظهور و نمود ظاهری ندارند. عارف واقعی، نیازی به شهرت ندارد. آنچه مهم است، باطن پاک، قلب روشن و ارتباط صادقانه با خداوند است. لزومی ندارد که یک عارف، صاحب درس عرفان، کتاب عرفان یا شاگردان عرفانی باشد یا حتی شناخته‌شده باشد. بخش مهمی از حقیقت عرفان، در حیطه ناپیدای تاریخ قرار دارد؛ یعنی ما نمی‌توانیم همه واقعیت عرفان و عارفان را صرفاً از طریق منابع تاریخی یا اسناد مکتوب بشناسیم.

  ظهور اجتماعی و علمی عرفان؛ یک امر ثانوی
بخشی از حقیقت عرفان، گاه به‌صورت علمی و یا به‌عنوان جریان اجتماعی ظاهر می‌شود؛ اما این ظهور، امری ثانویه است، نه جوهر اصلی عرفان؛ البته این سخن به‌معنای نفی عرفان در قالب علم و آموزش نیست. کسانی که اهل درس و کتاب‌اند، یا در مقام استادی و تربیت شاگرد فعالیت دارند، می‌توانند عارف واقعی باشند و بلکه از آنجا که اهل علم‌اند، زمینه برای رشد و تعالی عرفانی‌شان نیز فراهم‌تر است؛ اما باید توجه داشت که علم عرفان، مساوی با حقیقت عرفان نیست.

  تفاوت علم عرفان با حقیقت عرفان
نباید گمان کنیم که هر استادی که درس عرفان می‌دهد یا هر مؤلفی که کتاب عرفانی می‌نویسد، لزوماً عارف به‌معنای حقیقی کلمه است. این نکته نه‌تنها درباره امروز، بلکه در همه زمان‌ها صدق می‌کند؛ چه در درون حوزه‌های علمیه و چه خارج از آن، چه درگذشته و چه زمان حال، خداوند اولیایی دارد که اغلب ناشناخته و گمنام‌اند. در میان این اولیای خدا، برخی هستند که علاوه بر مقامات معنوی، در عرصه‌های علمی نیز فعال‌اند؛ اهل تدریس‌اند، شاگرد تربیت می‌کنند، کتاب می‌نویسند.
در مورد این دسته، ما فرصت بیشتری برای شناخت آنها داریم؛ اما حتی در همین موارد هم، باز نباید گمان کرد که هرکس اهل علم عرفان است، لزوماً از حقیقت عرفان هم برخوردار است.

  عرفان؛ دانشی قابلآموزش، اما نه لزوماً همراه با حقیقت
علم عرفان، چه نظری و چه عملی، مانند سایر علوم قابل آموختن است. شخص برای یادگیری آن، نیاز نیست عارف باشد؛ حتی برخی غیرمسلمانان نیز هستند که در عرفان اسلامی (اعم از نظری یا عملی) تخصص علمی دارند، کتاب می‌نویسند، مقاله می‌نویسند و در این زمینه اظهارنظر می‌کنند؛ اما این تنها یک فعالیت علمی است؛ ممکن است با حقیقت عرفان همراه باشد و ممکن است صرفاً علاقه‌ای دانشگاهی و آکادمیک باشد؛ همچون دیگر شاخه‌های علمی.
اگر در سخن از عرفان در حوزه، از برخی افراد نام‌ برده می‌شود، نباید چنین تصور شود که عرفان در حوزه فقط در این افراد خلاصه می‌شود. افراد بسیاری بوده‌اند و هستند که به‌عنوان «عارف» شناخته نشده‌اند؛ اما حقیقتاً عارفان راستین و اولیای خداوند بوده‌اند. اتفاقاً عارفان حقیقی، همان‌هایی هستند که گمنام مانده‌اند و کمتر در کانون توجه عموم قرار داشته‌اند.

  عرفان علمی در حوزه علمیه قم
بعد از تأسیس حوزه علمیه قم، عرفان به‌عنوان یک جریان فرعی و ثانوی وارد عرصه شد.
این جریان به‌طور پراکنده و محدود در برخی مواقع جلوه‌هایی داشته است؛ البته باید توجه داشت که اصل هویت حوزه‌های علمیه، به‌ویژه در قرون اخیر، از فقه و اصول نشأت‌گرفته است. بسیاری از علوم اسلامی حتی در داخل حوزه‌های علمیه، در سطح محوریت قرار نگرفته‌اند؛ چه عرفان باشد، چه فلسفه یا کلام.

  جایگاه علوم مختلف در حوزه علمیه
علومی همچون تفسیر قرآن، در حوزه‌های علمیه همواره از قداست ویژه‌ای برخوردار بوده و باید مورد تدریس و تعلیم قرار می‌گرفته است. در این میان، عرفان، فلسفه و کلام، در بسیاری از اوقات، حتی به‌عنوان موضوعاتی در حاشیه قرار داشته‌اند؛ البته در برخی مقاطع، در مورد فلسفه و عرفان، ممکن است افرادی به اشکالات و قوت و ضعف‌هایی اشاره داشته باشند؛ اما در مورد تفسیر قرآن، هیچ‌گونه بحث و شبهه‌ای وجود ندارد.
در حوزه‌های علمیه، تا مدت‌ها، محوریت با فقه و اصول بوده است؛ بنابراین فرصت کمی برای گسترش علوم دیگر، به‌ویژه علوم معنوی و عرفانی وجود داشته است؛ حتی در برخی مواقع، این علوم با مخالفت‌هایی روبه‌رو بوده‌اند. این وضعیت باعث شده است که ما در بسیاری از موارد، از تاریخ عرفان و چهره‌های برجسته اهل عرفان اطلاع چندانی نداشته باشیم.
یکی از دلایل اصلی اینکه چرا ما تاریخ عرفان و چهره‌های اهل عرفان را به‌طور کامل نمی‌شناسیم، این است که خود عارفان غالباً تمایلی به ‌ظاهرشدن و نمایش خود نداشتند؛ علاوه بر این در بسیاری از موارد، فضای مناسب برای بروز این عرفان در جامعه وجود نداشت.
با وجود تمام این محدودیت‌ها، در سده اخیر، در حوزه علمیه قم، چهره‌های درخشانی در بحث عرفان ظهور کرده‌اند که همه ما با آنها آشنا هستیم. افرادی چون: مرحوم میرزاجواد ملکی تبریزی، حضرت امام خمینی، علامه طباطبایی(ره) و شاگردان علامه طباطبایی، تأثیرات عمیقی در عرفان اسلامی گذاشتند و آثار آنان همچنان در جامعه علمی و دینی مورد توجه است.

  دو سرچشمه اصلی عرفان در حوزه علمیه قم
عرفان در حوزه علمیه قم، عمدتاً از دو سرچشمه اصلی تغذیه کرده است:
1. مکتب حکمی- عرفانی تهران؛
2. مکتب اخلاقی- معنوی نجف.
بزرگانی که امروزه از آنها به‌عنوان اساتید عرفان یاد می‌شود، معمولاً به یکی از این دو مکتب یا حتی هر دو، به‌نوعی مرتبط بوده‌اند و از آنها تأثیر پذیرفته‌اند.

  مکتب حکمی عرفانی تهران؛ تداوم حکمت متعالیه
در دوره‌ای، مرکزیت فلسفه اسلامی در حوزه اصفهان بود؛ اما در دوره قاجار، این مرکزیت به تهران منتقل شد. با آمدن مرحوم آقاعلی مدرس زنوزی به تهران، جریانی از اساتید فلسفه و عرفان نظری پدید آمدند که ادامه‌دهنده حکمت متعالیه صدرایی بودند؛ از جمله این اساتید، می‌توان به افراد زیر اشاره کرد: محمدرضا قمشه‌ای، میرزا هاشم اشکوری، آخوند جلوه، اسرار گیلانی، آیت‌الله رفیعی قزوینی، محمدتقی آملی(ره).
ویژگی مشترک این بزرگان آن بود که هم فیلسوف بودند و هم عارف نظری؛ آنها نمایندگان مدرسه حکمت متعالیه بودند که اساس آن، تلفیق فلسفه و عرفان و دیگر معارف اسلامی است.

  حکمت متعالیه؛ تلفیق برهان، عرفان و قرآن
فلسفه ملاصدرا، یا همان حکمت متعالیه، خود بر پایه ترکیبی از سه منبع بنا شده است:
• برهان (تفکر عقلی و استدلالی)؛
• عرفان (تجربه و شهود معنوی، عمدتاً با تأثیر از ابن‌عربی)؛
• قرآن (متن وحی و معارف دینی نقلی).
به‌تعبیر برخی اساتید، این حکمت، تلفیقی از برهان، عرفان و قرآن است؛ بنابراین، کسی که اهل حکمت متعالیه باشد، به‌ندرت ممکن است فاقد گرایش عرفانی باشد؛ چراکه یکی از ارکان این نظام معرفتی، عرفان نظری ابن‌عربی است.

  مشرب عرفانی- فلسفی در تهران و اصفهان
این مشرب تلفیقی عرفانی- فلسفی، در حوزه‌های اصفهان و سپس تهران، با شدت و عمق قابل‌توجهی شکل گرفت. بزرگان این مکتب معمولاً هر دو ساحت فلسفه و عرفان را در خود جمع کرده‌اند؛ البته در برخی، بُعد عرفانی پررنگ‌تر است و در برخی دیگر، بُعد فلسفی غلبه دارد؛ اما بیشتر از هر دو حوزه معرفتی بهره‌مند بوده‌اند و شخصیت آنها در پیوند این دو بُعد ساخته شده است.

  مکتب تهران؛ یکی از سرچشمههای عرفان در حوزه علمیه قم
یکی از منابع اصلی عرفان در حوزه علمیه قم، مکتب حکمی- عرفانی تهران است؛ برای مثال، حضرت امام خمینی(ره) که شاگرد مرحوم شاه‌آبادی بود، خود ایشان نیز به همین مدرسه و مکتب تعلق داشتند؛ بنابراین، بخشی از ریشه‌های عرفان حوزه قم، به این مکتب برمی‌گردد. همچنین مرحوم تبریزی نیز از چهره‌های شاخص این مکتب به‌شمار می‌روند.

  سرچشمه دوم؛ مکتب سلوکی نجف
منبع دیگر عرفان حوزه قم، مکتب سلوکی نجف است که به مرحوم ملاحسینقلی همدانی و دیگر بزرگان آن برمی‌گردد. بسیاری از عارفان قم، به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم، شاگرد این مکتب بوده‌اند.
برای نمونه می‌توان از علامه طباطبایی(ره) که شاگرد آیت‌الله قاضی(ره) بود و همچنین آیت‌الله بهجت نام برد. حوزه عرفانی قم در حقیقت از این دو منبع و سرچشمه اصلی تغذیه کرده است.
آثار و مشرب این دو مکتب را می‌توان در شخصیت‌های شاخص عرفان حوزه مشاهده کرد. در برخی از افراد، بعد علمی و نظری عرفان برجسته‌تر است؛ مانند علامه طباطبایی(ره).
اما در برخی دیگر، بعد سلوکی و رفتاری عرفان پررنگ‌تر است؛ مثل آیت‌الله بهجت(قد).  نوع عرفان و گرایش فرد در عرفان، به نوع ذوق، سلیقه و تیپ شخصیتی او نیز بستگی دارد.
به‌عبارتی، تناسب میان شخصیت فرد و نوع عرفانی که در وجود او ظهور می‌کند، بسیار مهم است. کسی به چه سمت‌وسویی کشیده می‌شود و چه نوع عرفانی در او شکل می‌گیرد، با کل شخصیت او ارتباط مستقیم دارد. این نکته‌ای اساسی در فهم تفاوت‌ها و تنوع عرفان در میان بزرگان حوزه است.

  رسالت امروز فعالان عرصه عرفان
در شرایط کنونی، چه در فضای حوزه‌های علمیه و چه در جامعه بیرون از حوزه، فعالان عرصه عرفان با رسالت سنگینی مواجه‌اند. عرفان، همواره موافقان و مخالفانی داشته و امروز نیز این مخالفت‌ها به‌شکل‌های مختلفی بروز پیدا کرده است.

  مخالفتهای درون حوزوی؛ دغدغه ناسازگاری با شریعت
یکی از گروه‌های اصلی مخالف عرفان، برخی از متشرعین و علمای دینی هستند که معتقدند:
• عرفان با شریعت سازگار نیست؛ چه در بُعد نظری و چه در بُعد سلوکی؛
• برخی باورهای عرفانی و شیوه‌های سلوکی، به‌زعم ایشان، با چارچوب‌های شریعت در تضاد قرار دارد؛
• نگرانی اصلی این است که رواج عرفان ممکن است، به شریعت‌گریزی، اباحی‌گری یا انحرافات عقیدتی منجر شود.
باید گفت که این مخالفت‌ها کاملاً بی‌پایه نیست. در طول تاریخ، گروه‌هایی به‌نام عرفان پدید آمده‌اند که چه در باورها و چه در رفتار و سلوک، از شریعت فاصله گرفته‌اند. گاهی بدعت‌هایی از بیرون وارد این جریان‌ها شده که باعث انحراف از مسیر اصیل عرفانی شده است. با این‌حال، اشکال اصلی اینجاست که همه عرفان‌ها به‌صورت یک‌کاسه قضاوت شده‌اند؛ به‌جای تفکیک عرفان اصیل از عرفان‌های انحرافی، کل عرفان زیر سؤال رفته است.

  مخالفتهای برونحوزوی؛ عرفان عامل انزوا و رکود اجتماعی؟
گروه دیگری از مخالفان عرفان، افراد غیرمذهبی یا سکولار هستند. از نگاه آنها:
• عرفان باعث رکود و انفعال اجتماعی می‌شود؛
• عارفان معمولاً به دنبال نجات فردی و معنوی خود هستند و به مسائلی چون پیشرفت اجتماعی، آبادانی دنیا و حل مشکلات بشر توجهی ندارند؛
• در نتیجه، عرفان نوعی بی‌تفاوتی نسبت به زندگی دنیوی و اجتماعی ایجاد می‌کند.
باز هم باید گفت: این تصویر کاملاً بی‌پایه نیست.
در برخی مکاتب و جوامع، عرفان‌هایی به وجود آمده‌اند که انزوا، ترک دنیا و بریدن از خلق را به‌عنوان آموزه‌های اصلی ترویج داده‌اند.
اما باز هم اشتباه در اینجاست که این ویژگی‌ها، الزاماً مقتضای ذات عرفان نیستند؛ بلکه می‌توانند آسیب‌ها و انحرافاتی باشند که در طول زمان به آن اضافه شده‌اند. هیچ حقیقتی از آسیب در امان نیست؛ همان‌گونه که دین خدا در طول تاریخ دچار آسیب و انحراف شده و همان‌طور که علم، فلسفه، اخلاق و دیگر معارف ممکن است گرفتار انحراف شوند، عرفان نیز از این قاعده مستثنا نیست. هیچ حقیقتی وقتی در اختیار بشر قرار می‌گیرد، مصون از آسیب و تحریف باقی نمی‌ماند. مهم این است که آسیب‌شناسی کنیم و به‌خاطر وجود آسیب‌ها، اصل حقیقت را نفی نکنیم. در زبان انگلیسی ضرب‌المثلی وجود دارد که می‌گوید: کودک را همراه با آب کثیف حمام دور بیندازید. این مثل نشان‌دهنده یک واقعیت مهم است: وقتی پدیده‌ای همراه با آسیبی ظاهر می‌شود، گاهی به‌جای درمان آسیب، کل آن پدیده را طرد می‌کنند؛ درحالی‌که باید میان «اصل حقیقت» و «آسیب‌های جانبی» تمایز قائل شد.

  آسیبشناسی بهجای حذف حقیقت
در بسیاری از موارد، به‌دلیل وجود یک آسیب یا انحراف، اصل یک پدیده ارزشمند کنار گذاشته می‌شود. در دوران اخیر هم ‌بارها دیده‌ایم که مثلاً چون پدیده‌ای دچار افراط یا انحراف شده، کل آن زیر سؤال رفته است. این در حالی است که باید: حقیقت از آسیب‌ها تفکیک شود و آسیب‌ها اصلاح شوند؛ نه اینکه اصل حقیقت طرد شود.

  عرفان و اتهام عقبماندگی
یکی از مهم‌ترین اتهاماتی که علیه عرفان مطرح می‌شود، این است که عرفان عامل عقب‌ماندگی جوامع اسلامی بوده است. تحلیل‌هایی وجود دارد مبنی بر اینکه پس از حمله مغول و ویرانی ایران، بسیاری از نخبگان از آینده ناامید شدند و به‌جای تلاش برای ساختن تمدن، به تصوف، درویشی و ترک دنیا روی آوردند؛ این مسیر موجب شد، استعدادها به سمت سلوک فردی و انزوا بروند؛ نه به سمت علوم و عمران و تمدن‌سازی.
البته این تحلیل‌ها کاملاً بی‌اساس نیستند؛ اما باید توجه داشت که این فقط بخشی از واقعیت است، نه تمام آن؛ نمی‌توان همه عرفان را مسئول عقب‌ماندگی دانست؛ همان‌طور که برخی جریان‌های عرفانی باعث رکود شدند، بسیاری دیگر از عرفا در احیای روحی، اخلاقی و حتی فرهنگی جامعه مؤثر بودند.

  عرفان و پیشرفت؛ تضاد یا تعامل؟
برخی از دیدگاه‌ها، عرفان را مانع پیشرفت می‌دانند. می‌گویند: عرفان‌گرایی با نگاه درون‌گرایانه و بی‌تفاوت به دنیا، با توسعه و پیشرفت مادی ناسازگار است. این انتقاد درباره برخی قرائت‌های انزواگرایانه از عرفان صادق است؛ اما نباید همه عرفان را با یک نوع تلقی انزواگرایانه قضاوت کرد؛ زیرا عرفان اصیل می‌تواند با پیشرفت، مسئولیت اجتماعی و تلاش برای بهبود زندگی انسانی کاملاً هماهنگ باشد.

  مخالفت از دو سو؛ وظیفه عالمان عرفان
عرفان در معرض مخالفت‌هایی از دو سو قرار گرفته:
1. از ناحیه متشرعین که نگران انحراف از شریعت هستند؛
2. از ناحیه سکولارها که عرفان را مانع پیشرفت اجتماعی می‌دانند.
این مخالفت‌ها باعث می‌شود که حقیقت عرفان در ابهام قرار گیرد و افراد مستعد و علاقه‌مند، نتوانند به‌درستی از آن بهره‌مند شوند؛ بنابراین یکی از رسالت‌های مهم عالمان و علاقه‌مندان به عرفان این است که با این مخالفت‌ها مواجهه درست و علمی داشته باشند.

  مسئولیت دوم: پاسخگویی به مشتاقان عرفان
اما مسئولیت دوم از این هم سنگین‌تر است: ما امروز با نسلی مشتاق به عرفان روبه‌رو هستیم؛ نسلی که انتظاراتی روشن و جدی از عرفان دارد. در جهانی که مکاتب مختلف، با نام عرفان، برنامه‌ها و وعده‌های رنگارنگی عرضه می‌کنند، اگر عرفان اصیل اسلامی نتواند پاسخ مناسب بدهد، میدان را به جریان‌های بی‌ریشه و انحرافی واگذار کرده است. این رسالتی است که عالمان اهل معرفت باید بیش از همیشه آن را جدی بگیرند.

  انتظارات جدید نسل امروز از عرفان
در فضای امروز، بسیاری از علاقه‌مندان به عرفان انتظار دارند که عرفانی به آنها ارائه شود که نه‌تنها پاسخ‌گوی نیازهای معنوی سنتی باشد، بلکه بتواند در زندگی روزمره آنها نیز کارآمد و ملموس باشد. درگذشته، کسانی که به عرفان روی می‌آوردند، هدف اصلی‌شان تقرب به خداوند و تهذیب نفس بود.
اما امروز، جوان امروزی می‌گوید: من می‌خواهم ثمرات عرفان را در همین دنیا ببینم. عرفان باید در زندگی‌ام، در آرامش روان، در رضایت درونی و در روابط اجتماعی‌ام اثرگذار باشد؛ یعنی جوان امروز، خواهان ترکیب معنویت باکیفیت زندگی است. نه‌تنها اهل معنابودن، بلکه خوش‌بودن، سالم زیستن و بانشاط‌بودن هم از مطالبات اوست.

  رقابت عرفان اسلامی با عرفانهای نوظهو
ر
در این شرایط، عرفان‌های نوظهور یا شبه‌عرفانی وارد میدان شده‌اند و چنین وعده‌هایی می‌دهند: آرامش سریع، شادی درونی، معنویت منهای شریعت، خودشناسی فوری، زندگی در لحظه و احساس رضایت فوری و این ادعاها گاهی با تکنیک‌هایی همراه می‌شود که بخشی از نیاز مخاطب را نیز پاسخ می‌دهد؛ چون از منابعی مانند: روان‌شناسی، هنر، آموزش‌وپرورش، علوم فراروان‌شناسی و حتی تجربه‌های شخصی غربی‌ها بهره می‌برند و بسته‌هایی قابل‌لمس و کاربردی ارائه می‌دهند. در این میان، وقتی یک جوان یا مخاطب امروزی به سراغ عرفان اسلامی می‌آید، ممکن است بپرسد: «شما برای من چه دارید؟ این مباحث سنگین از قبیل اعیان ثابته، حضرات خمس، یا وجود واحد، چه اثری در زندگی امروز من دارد؟» و این پرسشی است که اگر پاسخ مناسبی ندهیم، عرفان اسلامی را در رقابت با این مکاتب عقب می‌اندازیم.
توقف در سطح پیشینیان؛ یکی از آسیب‌های جدی
یکی از آسیب‌های مهم عرفان در حوزه معاصر این است که ما «فقط همان مطالبی را که پیشینیان به آن دست یافته‌اند، تکرار، شرح و تدریس می‌کنیم.»
درحالی‌که شرایط اجتماعی، روانی و ذهنی مخاطب امروز تغییر کرده؛ نیاز معنوی امروز با دیروز یکسان نیست؛ نسل امروز با مسائل جدیدی روبه‌روست که پاسخ‌هایی نو و کاربردی می‌طلبد. مخاطبان امروز، اقلیتی محدود نیستند که صرفاً با متون عمیق عرفانی سیراب شوند. اکثریت مخاطب، طالب چیزی است که قابل‌لمس و زیسته باشد.

  دو رسالت اساسی برای فعالان عرصه عرفان
بر این ‌اساس، امروز بر عهده عالمان و دغدغه‌مندان عرفان دو رسالت مهم قرار دارد:
۱. دفاع معقول و علمی از عرفان در برابر مخالفان: پاسخ‌گویی دقیق و منطقی به مخالفانی که عرفان را مخالف شریعت یا مانع پیشرفت می‌دانند.
۲. پاسخ‌گویی کاربردی به نیازهای معنوی نسل امروز: ارائه عرفانی که زبان امروز را بفهمد و بشناسد و بتواند در زندگی فردی و اجتماعی انسان معاصر اثرگذار باشد.
در نتیجه ما امروز نیازمند عرفانی هستیم که هم بر سنت غنی و عمیق پیشینیان تکیه داشته باشد و هم با زبان، دغدغه‌ها و شرایط نسل جدید سخن بگوید. اگر این دو انتظار مهم را به‌درستی پاسخ ندهیم، نه‌تنها عرفان اسلامی مهجور خواهد شد؛ بلکه میدان را به شبه‌عرفانی‌هایی خواهیم سپرد که گرچه سطحی‌اند؛ اما عرضه‌ای جذاب دارند.

  نوسان عرفان میان انزوا و ابتذال؛ چالشی همیشگی در مسیر معنویت
یکی از مشکلات اساسی در بحث عرفان، نوسانی است که بین انزوا و ابتذال رخ می‌دهد. از یک‌سو، افرادی هستند که برای حفظ عرفان اصیل، خالص و غیرمخدوش، به‌تدریج به انزوا کشیده می‌شوند. از سوی دیگر، کسانی تلاش می‌کنند، عرفان را گسترش دهند و به آن عمومیت ببخشند؛ اما این روند گاهی به ابتذال می‌انجامد و حقیقت عرفان از اصل خود فاصله می‌گیرد.
این مسأله هم درگذشته وجود داشته و هم امروز به‌شکلی دیگر تکرار می‌شود. درگذشته، این انحراف به‌شکل «تصوف عامیانه» نمود پیدا می‌کرد. اکنون نیز، اگر به برخی کشورهای آفریقایی نگاه کنید، می‌بینید بسیاری از مسلمانان، عضو یکی از فرقه‌های صوفی هستند؛ مثلاً تیجانیه یا قادریه؛ اما این افراد الزاماً اهل کشف و شهود نیستند؛ بلکه مسلمانان عادی‌اند که در حلقه‌های ذکر شرکت می‌کنند، گاهی دیداری با شیخ دارند و زندگی روزمره‌شان را طی می‌کنند. از نظر علمی و معرفتی نیز سطح بالایی ندارند و سلوک خاصی در مسیر عرفان طی نمی‌کنند.
این نوع تصوف عامیانه، مستعد آمیخته‌شدن با انواع خرافات است. در جامعه خودمان هم دیده‌ایم که برخی افراد، وقتی کمی به‌سوی معنویت می‌روند، به‌جای تعمیق در سلوک واقعی، به دل خرافات کشیده می‌شوند. سؤال مهم اینجاست: مرز میان معنویت و خرافه کجاست؟ چه کسی می‌تواند تشخیص دهد، این عرفان است و آن خرافه؟
ما به غیب و ماورای طبیعت ایمان داریم؛ اما این ایمان نباید به پذیرش امور خرافی یا نامعقول به‌نام عرفان و باطن بینجامد. این تفکیک، مسأله‌ای ظریف و پیچیده است. شناخت این مرز، کار ساده‌ای نیست.
درگذشته، این انحراف به‌شکل تصوف عامیانه وجود داشت؛ امروز نیز با پدیده‌هایی مثل «شبه‌عرفان‌ها» روبه‌رو هستیم. افرادی هستند که خود را متعلق به یک حلقه عرفانی می‌دانند؛ اما در عمل، نشانه‌ای از دینداری و شریعت‌مداری در آنها نمی‌بینید. آنها به مجموعه‌ای از دستورالعمل‌های خاص بسنده کرده‌اند که گمان می‌کنند، برای سیر معنوی کافی است؛ درحالی‌که از دین و شریعت بی‌نیازشان کرده است. گاه موسیقی، هنر و رقص هم در تعریف آنها در زمره عرفان قرار می‌گیرد.
این عرفان گاهی به انزوای افراطی می‌رسد و گاهی به ابتذال. حفظ تعادل میان این دو، بسیار دشوار است. نه باید به سمت انزوایی رفت که با آموزه‌های دینی ما سازگار نیست؛ نوعی رهبانیت که از ادیان دیگر وارد تصوف ما شده و همراه با گریز از خلق و مسئولیت اجتماعی و خانوادگی است.
این از دشواری‌های کار عرفانی است؛ برخلاف فقه که احکام آن مشخص و تکلیف روشن است. فقه، رساله عملیه دارد و دستورات زندگی را به‌صورت روشن بیان می‌کند؛ اما عرفان چنین نیست. در عرفان این نوسان دائمی وجود دارد و سامان‌دادن به آن، هم دانش می‌خواهد و هم هنر.

  نزدیکی تدریجی عرفان به شریعت در سیر تاریخی آن
هرچقدر زمان جلوتر می‌آید، اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم، عرفان ما پیراسته‌تر شده و به آموزه‌های اصیل شریعت نزدیک‌تر می‌شود. اگر به تاریخ عرفان نگاهی بیندازیم و تا زمان معاصر بیاییم، می‌بینیم که عرفایی همچون حضرت امام خمینی، علامه طباطبایی(ره) و بزرگان معاصر دیگر، در مقایسه با عرفای گذشته، به روح شریعت اسلامی نزدیک‌تر بوده‌اند. این نزدیکی هم از حیث علمی و اعتقادی قابل‌مشاهده است و هم در سلوک و رفتار آنها.
در عرفای امروز، دیگر آن انزوای افراطی و گریز از جامعه که در برخی عرفای گذشته دیده می‌شد، وجود ندارد. آنها در عین عمیق‌بودن در عرفان، حضور فعال در عرصه اجتماعی، سیاسی، علمی و فرهنگی دارند.
یکی از ویژگی‌های رایج در ادبیات عرفانی گذشته، نوعی تقابل و حتی مخالفت با علوم رسمی، به‌ویژه فلسفه و سایر «علوم ظاهری» بود؛ اما امروز، ما شاهد بزرگانی هستیم که نه‌تنها اهل عرفان‌اند؛ بلکه در قله علوم دینی و عقلی نیز قرار دارند. اساتید برجسته فلسفه‌اند، مفسران قرآن‌اند و در حوزه فقه نیز صاحب‌نظرند؛ درعین‌حال، علایق و سلوک عرفانی عمیق دارند.
این همان چیزی است که در حکمت متعالیه به‌شکل نظری نیز مطرح شد: جمع میان عقل، شهود و وحی. امروزه برای ما، این جمع، منطقی و پذیرفته‌شده به نظر می‌رسد؛ اما اگر به تاریخ مراجعه کنیم، درمی‌یابیم که این همگرایی همیشه بدیهی و پذیرفته نبوده است. درگذشته، این ترکیب یا نادیده گرفته می‌شد یا با مقاومت مواجه بود.

  پنج شاخصه عرفان خالص شیعی
من برای عرفان خالص شیعی، پنج شاخصه و ویژگی به ذهنم رسیده که به‌اختصار عرض می‌کنم؛ عرفانی که ما کم‌وبیش در آموزه‌های شیعه با آن آشنا هستیم.
در این بحث، سخن بر سر حقیقت دین نیست؛ بلکه محور اصلی، تاریخ و افراد و نحوه تأثیرپذیری است، نه خود بستر دین. ما درباره عرفانی سخن می‌گوییم که ریشه در دین دارد و عرفان کامل دینی است.
تأثیرپذیری از مکاتب دیگر نیز در همین راستا قابل ‌بررسی است. ما گاهی دچار افراط ‌و تفریط می‌شویم؛ بخشی از حقیقت را می‌بینیم و بخشی دیگر را نمی‌بینیم.
به نظر من، اگر این پنج شاخصه را مدنظر داشته باشیم، می‌توان گفت که در مسیر درست عرفان شیعی در حال حرکت هستیم. این شاخصه‌ها بیشتر جنبه شکلی، صوری و رویکردی دارند، نه صرفاً محتوایی.

  شاخصه اول: تطابق کامل با شریعت
نخستین شاخصه عرفان خالص شیعی، تطابق دقیق و کامل با شریعت است. هر عرفانی که در تعارض با شریعت باشد، ناقص است و به میزان مخالفتش با شریعت، از حقیقت عرفان راستین دور شده است.
عرفان اصیل شیعی نه چیزی بر شریعت می‌افزاید، نه چیزی از آن می‌کاهد و نه آن را تغییر می‌دهد. این نکته مهمی است که باید بر آن تأکید کرد: اگر عرفان نه چیزی اضافه می‌کند، نه چیزی کم و نه چیزی را دگرگون می‌سازد، پس چه چیزی به ما عرضه می‌کند؟ آیا چیزی جدا از فقه، کلام و تفسیر نیست؟ پاسخ این است که عرفان، ناظر به بُعد باطنی دین است، نه صرفاً ظاهر آن.
دین، دو ساحت دارد: ظاهر و باطن. عرفان متوجه و متمرکز بر آن باطنِ دین است. ممکن است عالمی، یک‌عمر را صرف فهم و تعلیم دین کند و با این‌حال، تنها با ظاهر دین مشغول باشد و این هم امری پسندیده و موردنیاز است؛ اما نباید فراموش کرد که دین، فقط در ظاهرش خلاصه نمی‌شود.
با این‌حال، راه باطن، یک راه الزامی برای همگان نیست. خداوند ظاهر دین را بر همگان واجب کرده؛ اما باطن را نه. هرکس لیاقتی دارد، می‌تواند وارد این مسیر شود. سفره پهن است؛ اما دعوت عام نیست. حدنصاب مسلمانی، التزام به‌ظاهر دین است؛ اگر کسی به باطن رسید، مقامی بالاتر یافته است؛ اما اگر هم نرسید، همچنان اهل نجات است.
نکته‌ کلیدی اینجاست که باطن دین، نباید با ظاهر آن در تعارض قرار گیرد. هرجا که چنین تعارضی پیش آمد، باید بدانیم که اشتباهی رخ داده است؛ به‌شرطی که ظاهر، همان ظاهر صحیح دین باشد.
مثالی روشن از این تعارض، جایی است که برخی سالکان در سیروسلوک به جایی می‌رسند که گمان می‌کنند، تکلیف از آنها ساقط شده است! این، علامت روشنی است که اشتباهی بنیادین رخ‌ داده است. تا زمانی که انسان، عقل، بلوغ و اختیار دارد، تکلیف از او برداشته نمی‌شود؛ حتی نیل به مقامات باطنی، نه‌تنها تکلیف را از انسان ساقط نمی‌کند؛ بلکه مسئولیت و تکلیف را سنگین‌تر و دقیق‌تر می‌کند.
پس شاخصه اول عرفان اصیل شیعی این است که هیچ‌گاه با شریعت در تضاد قرار نمی‌گیرد و دقیقاً با ظاهر دین در هماهنگی کامل است.

  شاخصه دوم: معصومین(ع)، تنها الگوی کامل در عرفان شیعی
دومین شاخصه عرفان اصیل شیعی این است که تنها الگوی کامل و بی‌خطا، معصومین(ع) هستند. در این مسیر، تنها کسانی که گفتار، رفتار، سکوت و سلوکشان به‌طور مطلق قابل‌اعتماد است، همان حضرات معصومین‌اند. ما هیچ انسان غیرمعصومی نداریم که بتوانیم، او را به‌عنوان الگوی مطلق و اسوه کامل بپذیریم.
شخصیت‌هایی مانند حضرت امام خمینی، علامه طباطبایی(ره) و شاگردان برجسته مکتب عرفان اهل‌بیت(ع) در حوزه قم، همگی سخنگویان و حاملان عرفان شیعی هستند؛ اما حتی درباره این بزرگان نیز باید گفت که گرچه می‌توان از آنان آموخت؛ اما نمی‌توان ایشان را مصون از خطا دانست.
در عرفان اهل‌بیت(ع)، سالک می‌تواند از استاد و مراد خویش، آداب سلوک، روش تعلیم، سنتِ زیستن و ادب باطن را فرابگیرد؛ اما هرگز نمی‌تواند او را الگوی مطلق بداند. این تفکیک مهم، از لغزش‌های خطرناک فکری و عملی جلوگیری می‌کند.
گاهی اتفاق می‌افتد که برخی افراد، یک استاد را مطلق می‌کنند؛ هرچه او بگوید و انجام دهد، ولو خطا و خلاف‌شرع، برای‌شان حجت می‌شود. اینجاست که لغزش‌های فردی، به اشتباهات مقدس‌نمایی‌شده تبدیل می‌شود. ریشه این خطا در فرض نادرست تبعیت مطلق است.
در برخی از نحله‌های صوفیه، این تبعیت مطلق به‌صراحت توصیه شده است: «تو باید چون مرده‌ای در دست غسّال باشی»؛ یعنی حتی اگر چیزی برخلاف شریعت از استاد دیدی، نباید در آن شک کنی یا اعتراض نمایی. این نگرش، در عرفان اهل‌بیت(ع) مطرود و غیرعقلانی است.
در عرفان اصیل شیعی، تبعیت از استاد نسبی و مشروط است؛ راهنما، راه را نشان می‌دهد؛ اما راه را به‌جای انسان طی نمی‌کند و معصوم(ع)، تنها کسی است که در این مسیر، می‌توان به او با اطمینان کامل اقتدا کرد.

  سوم: تکثر راههای معرفت در عرفان اصیل
در عرفان اصیل، راه‌های متعددی برای رسیدن به معرفت وجود دارد. ما در مسیر شناخت، تنها به یک شیوه محدود نیستیم. در قرآن و معارف اهل‌بیت(س)، سه مسیر اصلی برای دستیابی به معرفت مطرح شده است:
1. راه عقل؛
2. راه شرع (کتاب و سنت)؛
3. راه شهود و تهذیب نفس.
اگر مکتبی مدعی عرفان شود؛ اما تنها بر شهود تکیه کند و راه عقل و شرع را کنار بگذارد، چنین عرفانی نه با عقل سازگار است و نه با آموزه‌های قرآن و اهل‌بیت(ع).
قرآن ما را به استفاده از عقل و تفکر دعوت می‌کند، به اتباع از وحی امر می‌کند و نیز ما را تشویق به تزکیه نفس و نورانیت دل برای دریافت حقایق می‌نماید؛ بنابراین، همه این راه‌ها باید هم‌زمان مورد توجه قرار گیرند.
این نکته که هیچ‌یک از راه‌های مشروع معرفت را نباید کنار گذاشت، یکی از شاخص‌های مهم عرفان اصیل است؛ بلکه هر سالک راه حقی موظف است از عقل، کتاب و سنت و تهذیب باطن به‌طور هم‌زمان بهره‌مند شود.
در نتیجه، اگر کسی بخواهد اهل عرفان باشد، نباید فقط شنیده‌ها یا استدلال‌های عقلی را ملاک قرار دهد و نه‌تنها به شهود اکتفا کند؛ بلکه باید هر سه عنصر: قرآن، برهان و عرفان را در کنار یکدیگر قرار دهد؛ این است عرفان جامع و متعادل.
عرفان اسلامی؛ جمع میان سلوک باطنی و مسئولیت‌های اجتماعی
یکی از شاخصه‌های مهم عرفان اصیل اسلامی و شیعی، برخورداری از دو بُعد فردی و اجتماعی است و اتفاقاً بُعد اجتماعی آن بسیار پررنگ است. کسی که در مسیر عرفان قرار می‌گیرد، به این معنا نیست که دیگر مسئولیت‌های اجتماعی‌اش کنار می‌رود. اینکه کسی بگوید: «تکلیف من شده ذکر و عبادت و دیگر وظیفه‌ای ندارم»، نادرست است.
مسئولیت‌های خانوادگی، اجتماعی و حتی جهانی هر شخص، بسته به توانمندی‌ها و جایگاهش، همواره باقی است. گاهی ممکن است فرد تنها در حد خانواده خود تأثیرگذار باشد، گاهی در سطح شهر، کشور یا حتی در جهان اثر بگذارد. بی‌تفاوت‌بودن نسبت به عدالت و ظلم، فقر و نیاز مردم، با اسلام سازگار نیست. اسلامی که ما می‌شناسیم، چنین دینی نیست.
از آموزه‌های بدیهی اسلام است که همان‌طور که انسان در برابر خداوند وظایف عبادی مانند نماز و روزه دارد، در برابر بندگان خدا نیز مسئولیت‌هایی واجب دارد. هیچ بهانه‌ای- عبادت، ذکر، اعتکاف یا پیاده‌روی اربعین- نمی‌تواند این مسئولیت‌ها را از دوش انسان بردارد. این اعمال معنوی همگی موقتی‌اند و برای تمرین روح و تربیت نفس‌اند؛ نه اینکه جای‌گزین مسئولیت‌های دائمی شوند.
شغلی به‌نام «عبادت» نداریم. عرفان یک شغل نیست که در کنار سایر مشاغل تعریف شود؛ بلکه روح و باطن زندگی است. هرکسی، در هر جایگاهی- چه استاد، چه دانشجو، چه نظامی، چه ورزشکار، یا استاد دانشگاه- می‌تواند و باید روح عرفانی داشته باشد. عرفان با هیچ شغل و منصب معقولی تعارض ندارد.
تاریخ عرفان نشان می‌دهد که بسیاری از آنان اهل بازار و حرفه بودند: آهنگر، حلاج، سراج و دیگر مشاغل. نام بسیاری از آنان با پیشه‌شان گره‌خورده؛ اما درعین‌حال اهل سیروسلوک نیز بوده‌اند.
بعد اجتماعی عرفان بسیار حائز اهمیت است. نمونه شاخص آن، حضرت امام خمینی(ره) است؛ شخصیتی که هم اهل سلوک و خلوت باخدا بود و هم توانست در عرصه سیاست جهانی اثرگذار شود و دنیا را متحول سازد. این پدیده‌ای نوین در تاریخ بشر بعد از انبیا و اولیای الهی(ع) بود و البته، محصول آموزه‌های اسلام ناب محمدی(ص) و فرهنگ اهل‌بیت(ع) است.

  ویژگی پنجم: عقلانیت و اعتدال در دین و سیروسلوک
یکی از ویژگی‌های مهم دین و سیروسلوک، عقلانیت و اعتدال است؛ چه در اعتقاد و چه در عمل. این اعتدال جزو ضروریات مسیر عرفانی و ریاضتی است؛ یعنی انسان نمی‌تواند اهل تنبلی، عیش‌ونوش یا خواب باشد و حاضر نباشد، سختی‌ها را تحمل کند؛ اما درعین‌حال، عرفان و دینداری همراه با نوعی ریاضت است که نباید به ‌افراط و خودآزاری برسد.
مثلاً روزه ماه رمضان که در تابستان و گرمای زیاد ساعت‌ها باید تشنگی و گرسنگی را تحمل کرد، ریاضتی است که دین برای تربیت انسان تجویز کرده است. نماز هم گرچه برای ما آسان است، برای بسیاری سخت و پرزحمت است؛ حتی گاهی به چشمِ جریمه دیده می‌شود. انفاق، ترک معصیت، عبادت نیمه‌شب و تلاش برای پای‌بندی به تکالیف دینی، همگی ریاضت‌هایی هستند که ممکن است سخت و طاقت‌فرسا باشند.
اما این ریاضت نباید به حدی برسد که به خودآزاری یا آسیب جسمی منجر شود. همه تکالیف شرعی مشروط به این هستند که به‌سلامتی انسان آسیب نرسانند. ریاضت‌های افراطی که در برخی مکاتب هندی و مسیحی دیده می‌شود، در عرفان اسلامی جایگاهی ندارند.
عرفان اصیل اسلامی معتدل و عقلانی است؛ همان‌طور که عقل ورزش سخت را رد نمی‌کند، روزه و عبادت نیز نباید به ضرر بدن یا عقل انسان تمام شود.
در منابع عرفانی، داستان‌هایی از ریاضت‌های سخت اولیای الهی(ع) ذکر شده که شاید جنبه رمزی یا نمادین داشته باشند و نباید به‌عنوان الگوی عملی گرفته شوند. هدف این داستان‌ها نشان‌دادن دشواری کنترل نفس و مبارزه با هوای نفس است.
بنابراین، ویژگی پنجم دین و عرفان، عقلانیت و اعتدال در نظر و عمل، تطابق با شریعت، الگوگیری از معصومین(ع)، تنوع راه‌های معرفت و داشتن جنبه اجتماعی است.
هرچه عرفان ما با پنج معیار ذکرشده، مطابقت بیشتری داشته باشد، به حقیقت عرفانی که از آموزه‌های دینی و سیره معصومین(ع) می‌آموزیم، نزدیک‌تر خواهیم بود. خوشبختانه، در دوران معاصر به‌برکت بزرگانی چون حضرت امام خمینی و علامه طباطبایی(قد)، به این الگو بسیار نزدیک شده‌ایم. ما شاهد سلوک بزرگانی بوده‌ایم که افکار، اندیشه‌ها و زندگی‌شان کاملاً منطبق بر این معیارهاست. در ایشان نه کارهای عجیب‌وغریب و افراطی می‌بینیم؛ بلکه عقلانیت، التزام صددرصدی به شریعت و توجه دقیق به ابعاد اجتماعی دین مشهود است.
شکرگزاریم که در عصری زندگی می‌کنیم که چنین الگوهایی را دیده‌ و شاهد بوده‌ایم. این سرمایه‌ای ارزشمند برای حوزه‌های علمیه است تا این مسیر را ادامه دهند و این بزرگان را الگو قرار دهند. متأسفانه، گاهی در اطراف خود افرادی را به‌نام عرفا می‌بینیم که برای خود دکان و پیروانی درست می‌کنند که مایه نگرانی است. این افراد واقعاً از جریان اصیل عرفان دور بوده و فاصله ‌دارند؛ از این‌رو، وظیفه ماست که بر معرفی و ترویج مشرب و مسلک بزرگانی چون علامه طباطبایی و حضرت امام(ره) بیش ‌از پیش کار کنیم؛ چراکه راه ایشان نزدیک‌ترین مسیر به آنچه دین ما و معصومین(ع) فرموده‌اند، است.
 ویرایش و تنظیم: حمید کرمی

برچسب ها :

حوزه علمیه

ارسال دیدگاه