هفته‌نامه سیاسی، علمی و فرهنگی حوزه‌های علمیه

سیمای یهود در قرآن

سیمای یهود در قرآن

گفت‌وگو با حجت‌الاسلام والمسلمین عبدالله حاجی‌صادقی، نماینده ولی‌فقیه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بخش اول

 یهود به‌عنوان یکی از ادیان توحیدی، در دنیای کنونی مطرح است و در قرآن کریم نیز، در آیات بسیاری به این قوم تحت عناوین مختلفی چون بنی‌اسرائیل، یهود و... اشاره شده است. واکاوی پیشینه یهود و بررسی تاریخ، آراء، افکار و عملکرد آن به‌ویژه صهیونیسم، کاری از مرکز خبر حوزه در گفت‌وگو با حجت‌الاسلام والمسلمین عبدالله حاجی‌صادقی می‌باشد که در 5 بخش تقدم می‌شود. یکی از مهم‌ترین مباحث قرآنی که می‌تواند بسیاری از موضوعات دیگر را مورد بحث و پوشش قرار دهد، پرداختن به تاریخ یهود و واکاوی رفتار و تفکرات آنهاست و می‌توان این مبحث را از سنخ تفسیر موضوعی قرآن دانست و این موضوع از مباحثی است که به درد جامعه کنونی ما نیز می‌خورد.

توجه دادن قرآن به تدبر در قصص قرآنی
قرآن به‌عنوان آخرین و کامل‌ترین نسخه هدایت‌بخش انسان که برای تعلیم و تربیت انسان‌ها از آنچه که هست، به آنچه که شایستگی آن را دارد، نازل شده است و از شیوه‌ها و روش‌های مختلفی برای تعلیم و تربیت استفاده کرده است و یکی از مهم‌ترین و پرحجم‌ترین آن بخش‌ها که آیات زیادی را به خود اختصاص داده، اشاره به داستان‌ها و سرگذشت امم و انبیای(ع) گذشته است. همان چیزی که تحت عنوان قصص قرآن خوانده می‌شود که بسیاری از سنت‌های الهی اعتقادات و آموزه‌های اخلاقی و دستورالعمل‌ها در قالب همان داستان‌ها بیان شده است. قرآن، یکی از منابع تفکر سازنده و بیدارکننده و عبرت‌آموز را تدبر در سرنوشت داستان گذشتگان می‌داند؛ مثلاً در سوره اعراف پس از اشاره به بخشی از داستان بنی‌اسرائیل و همین‌طور داستان بلعم‌باعورا خطاب به پیامبر(ص) می‌فرماید: [فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ] (اعراف/176)؛  این داستان‌ها را برای مردم بازگو کن شاید بیندیشند. پس هدف از این داستان‌ها، قصه‌گویی نیست؛ بلکه هدف بیدار شدن و هدایت شدن است و یا در پایان داستان یوسف(ع) تدبر در قصص قرآنی را موجب عبرت، هدایت و رحمت دانسته و این‌گونه نتیجه گرفته است: [لَقَدْ کانَ فی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ ما کانَ حَدیثاً یُفْتَری وَ لکِنْ تَصْدیقَ الَّذی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَهُدیً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ] (یوسف/ 111).

  تدبر در قصص گذشتگان در بیان امیرالمؤمنین(ع)
امام علی(ع) تدبر در کردار گذشتگان را موجب بازشناسی عوامل سعادت‌بخش از عوامل زیان‌بار دانسته و در سفارش به امام حسن(ع) می‌فرمایند: «پسرم! درست است که من به‌اندازه پیشینیان عمر نکرده‌ام؛ امّا در کردار آنها نظر افکندم و در اخبارشان اندیشیدم و در آثارشان سیر کردم تا آنجا که گویا یکی از آنان شده‌ام؛ بلکه با مطالعه تاریخ آنان، گویا از اوّل تا پایان عمرشان با آنان بوده‌ام. پس قسمت‌های روشن و شیرین زندگی آنان را از دوران تیرگی شناختم و زندگانی سودمند آنان را با دوران زیان‌بارش شناسایی کردم.» (نهج‌البلاغه، نامه 31)

  داستان بنیسرائیل
از مهمترین داستانهای مورد توجه قرآنی
در میان قصص قرآنی، شاید هیچ داستانی به‌اندازه داستان قوم بنی‌اسرائیل و یهود چه در دوران شکل‌گیری و چه در دوران حاکمیت‌شان و چه در دوران اصل نبوت، به این پرحجمی نیست و به یک بیان می‌شود گفت، نزدیک به ده بار داستان بنی‌اسرائیل در قرآن بیان شده و مورد توجه قرار گرفته است و من ادعا می‌کنم، بسیاری از سنت‌های غیرقابل تغییر الهی، بسیاری از قوانین الهی که امت‌های دیگر هم گرفتار آن می‌شوند، در داستان بنی‌اسرائیل بیان شده است و داستان بنی‌اسرائیل، ماکتی است از بسیاری از سنن و دستورات الهی که یقیناً برای امت اسلامی می‌تواند عبرت‌آموزی فراوانی داشته باشد. با توجه به اینکه خدا نه با بنی‌اسرائیل دشمن بود و نه خویشاوندی داشت و درباره بنی‌اسرائیل داریم که خدا هم به آنان فرصت‌های ممتازی داد و هم ایشان را گرفتار سخت‌ترین مصیبت‌ها کرد؛ اما همه اینها تحت عنوان سنن الهی صورت گرفته است و همین مسائل درباره امت اسلامی هم، قابل صدق است؛ یعنی اگر شیوه ما هم، مانند بنی‌اسرائیل باشد، این سنت‌ها شامل حال ما هم خواهد شد؛ لذا شناخت جریانات بنی‌اسرائیل در پیمودن صراط مستقیم به ما کمک می‌کند. علاوه برآن آنچه خداوند درباره بنی‌اسرائیل بیان می‌کند، تنها گذشته نیست؛ بلکه با توجه به روحیات ثابت و همیشگی قوم یهود، امروز هم وضع مسلمانان در رابطه با یهود را بیان می‌کند؛ چون عمدتاً قرآن اموری را درباره یهود بیان می‌کند که در بین ایشان ثبات داشته است و بعداً بیان خواهیم کرد که این نژادپرستی در بین قوم یهود بسیار سابقه‌دار است و الآن هم، ما با آن مواجه هستیم؛ بنابراین تأمل و تدبر در سیمای یهود در قرآن، می‌تواند امت اسلامی را در موضع‌گیری در برابر بزرگترین دشمن جهان اسلام هشیار کند و بتواند، به ما از تاریخ درس دهد تا جلوی آن رخنه‌هایی که در گذشته از آن استفاده کردند و به عالم اسلام ضربه زدند، الآن به روی آنها ببندیم و بتوانیم، به‌طور مناسب در برابرشان موضع‌گیری کنیم.
مباحث مورد بحث درباره قوم یهود:
- تاریخچه قوم یهود
- شکل‌گیری بنی‌اسرائیل
- فرصت‌هایی که خدا به یهود داد
- مواضع فکری
- اقدامات عملی یهود
- سرانجام یهود
- صهیونیسم و یهود

   تاریخچه یهود
 یهودیان مانند اعراب و آشوریان، از نژاد سامی هستند و نسل ایشان به فرزند حضرت نوح(ع)، سام می‌رسد و جزء عبرانیان محسوب می‌شوند و به ابراهیم(ع) می‌رسند. عظمت و گذشته پرافتخار ابراهیم(ع) موجب شد که مسیحیت و یهودیت، او را از خود بدانند و قرآن این نزاع را، نزاع بی‌فایده‌ای می‌خواند و می‌گوید: ابراهیم نه مسیحی و نه یهودی بود؛ بلکه بنده مسلم خدا بود: [ما کانَ إِبْراهیمُ یَهُودِیًّا وَلا نَصْرانِیًّا وَلکِنْ کانَ حَنیفاً مُسْلِماً وَما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ] (آل‌عمران/67)؛ ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی؛ بلکه حق‌گرایی فرمانبردار بود و از مشرکان نبود، در شهر اور کلدانیان در شرق بابل، جنوب بین‌النهرین متولد شد و در هفتاد و پنج سالگی به همراه همسرش ساره و عده‌ای دیگر به کنعان کوچ کرد و خداوند در سن بالای 90 سالگی- دو فرزند پسر به او عطا کرد. ابتدا از «هاجر» صاحب «اسماعیل» شد و چند سال بعداز همسرش «ساره»، اسحاق را به دنیا آورد و اسحاق بعدها صاحب دو فرزند دوقلو شد که نام یکی را «عیسو» به‌معنای پرمو نامید؛ چون در هنگام تولد بدن او موی فراوان داشت و دیگری را یعقوب نامیدند و یعقوب به‌معنای «تعقیب کننده»؛ چون پشت سر عیسو به دنیا آمد. یعقوب(ع) بعدها دارای 12 فرزند پسر شد و داستان یوسف(ع) پیش آمد و سال‌ها بعد یعقوب به شوق دیدار یوسف به مصر مهاجرت کرد و در این هجرت، افرادی یعقوب را همراهی کردند و از کنعان به مصر رفتند و در آنجا فرزندان یعقوب که به «بنی‌اسرائیل» معروف شده بودند، در مصر زندگی مناسبی داشتند؛ زندگی بنی‌اسرائیل در مصر شکل گرفت. نخستین تجربه حکومت بنی‌اسرائیل به دوران وزارت و حاکمیت یوسف(ع) بر می‌گردد و در پرتو آن، مصریان و فرزندان یعقوب که در دوازده قبیله شکل گرفته بودند، زندگی خوبی را سپری می‌کردند و به‌تدریج در علوم و فنون مختلف پیشرفت‌هایی کردند و با فرهنگ‌های مختلف آشنا شدند؛ این اشاره‌ای اجمالی بود، از شکل‌گیری بنی‌اسرائیل.

  تولد موسی(ع) نقطه عطفی در سرنوشت بنیاسرائیل
بعد از وفات یوسف(ع) مصریان بومی، نسبت به موقعیت مهاجرین بنی‌اسرائیل احساس نگرانی کردند و از حاکمیت ایشان نگران بودند و به‌شیوه‌های مختلفی تلاش کردند، مانع سلطه ایشان بشوند و به‌نحوی ایشان را به استثمار و کارهای حقیر و تحت کنترل خود دربیاورند؛ چراکه ایشان مهاجر بودند؛ از ا ین‌رو فراعنه و حاکمان ایشان هم، از هرگونه اذیت و آزاری در حق بنی‌اسرائیل کوتاهی نکردند؛ مخصوصا زمانی که «رامسس دوم» که در ادبیات قرآن معروف به «فرعون» است، به حکومت رسید، بسیاری از بنی‌اسرائیل را به بندگی گرفت. پیشگویان به او گفتند: فرزندی از بنی‌اسرائیل به حکومت می‌رسد و حکومت و سلطنت تو را نابود می‌کند و فرعون با قساوت تمام دستور داد، فرزندان پسر بنی‌اسرائیل را کشتند. شکم زنان باردار را دریدند و بین زنان و مردان بنی‌اسرائیل فاصله و جدایی انداخت و بسیاری از زنان را به‌عنوان کنیز به خدمت گرفتند و قرآن، این مطلب را به‌زیبایی بیان می‌کند: [وَإِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَالْعَذابِ وَیُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ وَفی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظیمٌ] (ابراهیم/6)؛ اما اراده خدا چیز دیگری بود و در همین شرایط سخت، یکی از بنی‌اسرائیل به‌نام عمران که با دختر عموی خود ازدواج کرده بود، صاحب فرزندی شد که مادرش مدتی - حدود سه ماه - او را از دید جاسوسان پنهان کرده بود و اما چون نمی‌شد، به این مخفی‌کاری ادامه داد، با الهام الهی، فرزند خود را در صندوقی گذاشت و به امواج رود نیل سپرد و امواج رود آن نوزاد را به قصر فرعون رساند و به‌قولی همسر فرعون و به‌قول مشهور، دختر فرعون او را از آب گرفت و نسبت به آن فرزند احساس محبت پیدا کرد و با اصرار، فرعون را متقاعد کرد که آن فرزند را نگهداری کند و نام «موسی» را که به‌زبان عبری به‌معنای «از آب گرفته‌شده» است، براو گذاشت و به این آیت الهی، جان او از مرگ نجات پیدا کرد و قرار شد، او را به زنی از زنان بنی‌اسرائیل بسپارند و او چون سینه هیچ زنی را نگرفت، خواهر موسی که در آن نزدیکی بود، گفت: من شما را به زنی راهنمایی می‌کنم که این فرزند سینه او را بگیرد و مادر موسی به‌عنوان دایه او را شیر  و پرورش می‌داد و قرآن می‌فرماید: این کار ما بود که نگذاشتیم، سینه هیچ زنی را بگیرد و و او را به مادرش برگرداندیم [وَحَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَهُمْ لَهُ ناصِحُونَ (12) فَرَدَدْناهُ إِلی أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عینها وَ لا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (13)] (قصص، 12- 13) حضرت موسی(ع) در دامن دشمن، بزرگ شد و روزی در شهر مشاهده کرد که یک قبطی با یک سبطی یعنی یک مصری با یک بنی‌اسرائیلی درگیر شدند و آن شخص بنی‌اسرائیلی از موسی کمک خواست و موسی درگیر شد و فرد مصری کشته شد؛ لذا موسی(ع) ناچار شد، از مصر فرار کند و به مَدیَن رفت و با دختر شعیب(ع) پیامبر ازدواج کرد و به چوپانی مشغول شد و پس از اینکه به بلوغ لازم رسید، مورد عنایت ویژه خدا قرار گرفت و صاحب علم و حکمت گردید و در سرزمین «طُوی» سخن خدا را از درختی شنید و به نبوت مبعوث گردید - و این مطالب در آیات مختلف قرآن بازگو شد است؛ مانند: سوره قصص آیات 15- 14؛ سوره طه آیات 12- 11 - و او مأموریت پیدا کرد تا بنی‌اسرائیل را از مصر خارج کند.
 قرآن برای موسی(ع) معجزات فراوانی ذکر می‌کند و موسی حتی برای هدایت فرعون اقدام می‌کند: [اِذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی] (طه/24) و در سوره اعراف نیز، همین مطلب را بیان می‌کند [ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسی بِآیاتِنا إِلی فِرْعَوْنَ وَمَلاَئِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدینَ] (اعراف/103). موسی در مصر به کمک برادرش بنی‌اسرائیل را جمع کرد و انسجام داد و منطقه مسکونی ایشان را نزدیک هم قرار داد و ارتباطات ایشان را با هم درست کردند و کاری کرد که در عبادت‌های جمعی مشکلی نداشته باشند و به آنها نسبت به آینده بشارت داد که خدا وعده داده که شما پیروز خواهید شد.

  دوران چهلساله زندگی موسی(ع) در مصر
در دوران اقامت 40ساله زندگی موسی(ع) در مصر مطالب زیادی اتفاق افتاد و فرعون علی‌رغم همه معجزاتی که دید، مانند مغلوب شدن ساحرانش و توبه و گرایش ساحران به موسی(ع)، باز هم سعی کرد که مردم دور موسی جمع نشوند؛ ولی عده زیادی به موسی ایمان آوردند و قوم بنی‌اسرائیل تشکل قوی پیدا کرد و لذا فرعون تصمیم گرفت، به بنی‌اسرائیل حمله کند و خدا به موسی امر کرد که شبانه با بنی‌اسرائیل از مصر خارج شو: [وَأَوْحَیْنا إِلی مُوسی أَنْ أَسْرِ بعِبادی إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ] (شعراء/52). صبح روز بعد که فرعون از این ماجرا خبردار شد، با سپاه خود به طرف بنی‌اسرائیل حرکت کردند و قوم بنی‌اسرائیل در مقابل امواج نیل را داشتند و از پشت سپاه فرعون و گفتند که ما هلاک شدیم: [فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسی إِنَّا لَمُدْرَکُونَ] (شعراء/61) و در اینجا معجزه بزرگی رخ داد و بنی‌اسرائیل از آب گذشتند و این حادثه، نقطه‌عطفی برای بنی‌اسرائیل بود.

  سرنوشت بنیاسرائیل پس از گذشتن از آب
قوم بنی‌اسرائیل، بعد از عبور از آب و قضایایی که داشتند، قرار شد، وارد سرزمین فلسطین شوند. در سرزمین فلسطین حکومتی وجود داشت که به مردم خود ظلم می‌کرد و موسی به امر الهی به بنی‌اسرائیل فرمان داد که وارد این شهر بشوید و با توکل الهی، با حاکم ستمگر مبارزه کنید و در آنجا زندگی راحتی داشته باشید؛ اما بنی‌اسرائیل با کمال جسارت گفتند: ما هرگز وارد این شهر نمی‌شویم؛ مگر اینکه این انسان‌های ستمگر از این شهر بیرون بروند و گفتند: [قالُوا یا مُوسی إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ] (مائده/24)؛ گفتند: ای موسی! تا وقتی آنان در آن [شهر]ند، ما هرگز پای در آن ننهیم. تو و پروردگارت برو[ید] و جنگ کنید که ما همین‌جا می‌نشینیم.» و خدا در برابر این برخورد بی‌ادبانه، مجازات سنگینی برای آنان در نظر گرفت و سرزمین فلسطین را 40 سال بر ایشان تحریم کرد و 40 سال در بیابان سرگردان شدند و در همین دوران سرسخت بود که موسی از دنیا رفت و اتفاقات عجیبی افتاد و من به بعضی از این اتفاقات دوران 40ساله صحرا گردی، فقط اشاره می‌کنم:

  حوادث دوران چهلساله صحراگردی بنیاسرائیل
الف) نزول الواح دهگانه
در همین دوران بود که موسی(ع) مأموریت یافت و از قومش جدا شد و به‌همراه گروهی به کوه سینا رفت و هارون را جانشین قرار داد [وَواعَدْنا مُوسی ثَلاثینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْناها به عشر فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَةً وَقالَ مُوسی لِأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی فی قَوْمی وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدینَ] (اعراف/142) و در مدت 40 شبانه‌روز عبادات و مناجات با خدا، الواحی بر او نازل شد که آنها را بروی سنگ‌نوشته‌هایی برای بنی‌اسرائیل آورد و تورات اصلی همین الواح است که مشتمل بر ده فرمان بوده است که آن ده فرمان عبارتند از: 1. برای خود خدایی جز من قرار مدهید. 2. به بت سجده نکنید. 3. نام خدا را به باطل نبرید. 4. روز شنبه را گرامی بدارید. 5. پدر و مادر را احترام کنید. 6. کسی را به قتل نرسانید. 7. زنا و کار خلاف عفت نکنید. 8. دزدی نکنید. 9. علیه همسایگان شهادات دروغ ندهید. 10.  به اموال و ناموس بندگان و همسایگان طمع نورزید. (در تورات در فصل 20« سفر خروج» احکام دهگانه‌ای دیده می‌شود که به‌عنوان ده فرمان در میان یهود معروف شده است).

ب) داستان گاو بنی
اسرائیل
 از دیگر اتفاقات این ایام، داستان گاو بنی‌اسرائیل است که در آیه 67 تا 75 سوره بقره این داستان بیان شده است و این داستان علاوه بر اینکه نشان‌دهنده بهانه‌جویی و تلاش بنی‌اسرائیل برای فرار از مسئولیت و تکلیف الهی است، یکی از معجزات الهی را هم نشان می‌دهد و بار دیگر، زمینه برای هدایت و بازگشت و تعالی بنی‌اسرائیل را بیان کرده است و اما این معجزه هم، بر قلب سنگ ایشان اثر نکرد؟!

ج) گوساله
پرستی
 از دیگر اتفاقی بود که در این دوران افتاد و در مدت 40 - 30 روزه‌ای که موسی به کوه طور رفته بود، آنها که مانده بودند، تحت وسوسه‌های سامری به پرستش گوساله روی آوردند و همین امر، غضب الهی را به دنبال داشت و اگر نبود، شفاعت موسی، آنها به‌طور کامل هلاک می‌شدند. قرآن در چند جا به این جریان اشاره دارد؛ مانند: سوره بقره آیه 92، طه 98- 85، نساء 153، اعراف 152-148.

د) ماجرای حضرت موسی و حضرت خضر(ع)

حضرت موسی(ع) در محل تلاقی دو دریا با بنده‌ای ار بندگان خدا برخورد کرد و داستان حکمت‌آمیز همراهی موسی و خضر در سوره کهف 82- 65 بیان شده است و نکات بسیار آموزنده‌ای دارد.

هـ) طلب رویت خداوند توسط بنی
اسرائیل
افراد همراه موسی(ع) درخواست رؤیت خداوند را کردند و جریان صاعقه پیش آمد و همراهان موسی(ع) هلاک شدند و خود موسی بیهوش شد و موسی از خدا درخواست حیات دوباره برای ایشان کرد و آنها زنده شدند.

و) وفات موسی

موسی (ع) در سن 120 سالگی از دنیا رفت و چون هارون هم قبل از او ازدنیا رفته بود، حضرت «یوشع» شریعت او را تبلیغ کرد و بعد از حضرت موسی، بنی‌اسرائیل با رهبری یوشع پیامبر(ع) وارد سرزمین فلسطین شدند. پس بنی‌اسرائیل ذاتاً اهل فلسطین نبودند و به‌تدریج سازمان حکومتی ایشان محکم‌تر شد و به‌لطف خدا و در سایه پیروی از شریعت موسی(ع)، خداوند ایشان را بر عالمیان فضیلت داد: [یا بَنی‌إِسْرائیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعالَمینَ] (بقره/47) و این فضیلت و برتری که خدا بیان می‌کند، به‌خاطر پیروی از موسی و عبادت و بندگی خدا بود؛ نه به‌معنای برتری نژادی ایشان و لذا با از دست دادن ایمان و مخالفت انبیای الهی و روی آوردن به نژادپرستی، نه‌تنها این فضیلت از ایشان سلب شد؛ بلکه همین نژادپرستی، موجب سقوط ایشان شد و مقابل انبیا(ع) ایستادند و بسیاری از انبیا را تکذیب کردند و بسیاری از انبیا را به قتل را رساندند. رویارویی بنی‌اسرائیل با انبیاء(ع) دوران طولانی دارد تا اینکه در دوران طالوت(ع)، حضرت داود(ع) که از نیروهای طالوت بود، به پیامبری مبعوث شد و جالوت را کشت و پس از وفات طالوت، مقتدرترین حکومت بنی-اسرائیل تشکیل شد و بعد از او، پسرش سلیمان(ع) ادامه‌دهنده آن حکومتی شد که هرگز نظیر نداشته و علاوه بر حیوانات و اجنه، حتی عوامل طبیعی نیز تحت سیطره سلیمان بودند؛ اما متأسفانه یهود و بنی‌اسرائیل حتی با سلیمان هم درگیر شدند و او را به کفر و سحر متهم کردند. (بقره/102)

  متلاشی شدن سازمان یهودیان
 بعد از سلیمان، روند نزولی بنی‌اسرائیل شروع شد. 600 سال قبل از میلاد، بخت‌النصر پادشاه بابل، به بیت‌المقدس حمله کرد و یهودیان را کشت و ایشان را اسیر کرد و تمام آثار یهود، از جمله نسخ‌های معدود تورات را سوزاند و این حدود 70 سال طول کشید تا اینکه کوروش در حدود سال 530 قبل از میلاد، به بابل حمله کرد و سلطنت بلدانیان را منقرض کرد و بابل را فتح کرد و یهودیان را از بردگی و اسارت رها کرد؛ لذا یهودیان علاقه زیادی به کوروش دارند و با افکار و عقاید ایرانیان آشنا شدند و گروهی از ایشان در ایران ماندند و برخی به بابل برگشتند و تحت رهبری عزرا (و این عزرا همان کسی است که دین یهود را تجدید نمود و تورات را بعد از آنکه در واقعه بخت‌النصر، پادشاه بابل و تسخیر بلاد یهود و ویران نمودن معبد و سوزاندن کتاب‌های ایشان، به‌کلی از بین رفت، دوباره آن را به‌صورت کتابی به‌رشته تحریر درآورد (ترجمه المیزان، ج9، ص: 324) ). به فلسطین برگشتند و به نوشتن کتب مذهبی خودشان و ساختن معابد روی آوردند و این وضعیت ادامه داشت تا اینکه حضرت عیسی(ع) به دنیا آمد و تولد عیسی و ندای او که از یهودیان می‌خواست که به احکام خدا عمل کنند، باعث شد، قوم یهود مقابل عیسی(ع) ایستادند و جز عده قلیلی که معروف به حواریّون بودند، با او همراهی نکردند: [فَلَمَّا أَحَسَّ عیسی مِنْهُمُ الْکُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصاری إِلَی اللَّهِ قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ] (آل عمران، 52 ) سرانجام کاهنان با دولت روم همدستی کردند و تصمیم به قتل عیسی گرفتند و در دادگاه عالی یهود او را محکوم به مرگ کردند و به‌خیال باطل خودشان او را به صلیب کشیدند (متی، باب 27) و بعد از عیسی(ع)، گرچه او پطرس را جانشین خود کرده بود؛ اما یهودیان با نیرنگ «پولس» را به‌صورت ظاهر وارد مسیحیت کردند و به‌تدریج او را رهبر مسیحیان معرفی کردند؛ یعنی پولس یهودیی است که وارد مسیحیت می‌شود و رهبری مسیحیان را به عهده می‌گیرد، برای اینکه جهت‌دهی مسیحیت را در دست داشته باشند. یهودیان خواستند، این‌کار را با اسلام هم انجام دهند و آنچه ما در جریان سقیفه می‌بینیم، آن پولس‌ها در سقیفه هنرپیشگانی بودند که دیگران آنها را هدایت می-کردند؛ پولس علاوه بر مخالفت با پطرس و حواریّون، الهیات جدیدی را درست کرد که با تعالیم عیسی(ع) منطبق نبود و مسیحیتی کاملاً یهودی ایجاد کرد و مسیحیت را به‌گونه‌ای تغییر دادند که مزاحم یهود نباشد و خاطرشان که از آنها جمع شد، با رومیان که تا دیروز با آنها متحد بودند، درگیر شدند که چرا شما حاکمیت داشته باشید و همین امر باعث شد، در سال 70 میلادی، بار دیگر قدس به دست رومیان ویران شد و یهودیان زیادی کشته و به نقاط مختلفی پراکنده شدند و انواع خفت و خواری را در دنیا تحمل کردند و عده‌ای هم رهسپار جزیرةالعرب و دیار سرسبز یثرب و مدینه فعلی شدند.

  چرا یهود یثرب را انتخاب کرد؟
در این موضوع دو تحلیل متفاوت وجود دارد؛ یکی تحلیلی که اکثر مفسرین بیان کره‌اند و یکی هم تحلیلی که برخی مورخین بیان کرده‌اند.

دیدگاه اول: نظر برخی مورّخین

 الف) تصمیم به قتل نیاکان و پدر پیامبر(ص): یهودیان بعد از عیسی(ع) مهمترین تهدید علیه خود را پیامبر موعود آخرالزمان می‌دانستند و می‌دانستند که اگر او بیاید، چه خواهد شد و می‌دانستند، او از کجا شروع به دعوت می‌کند؛ لذا برای مقابله با او سه نقشه کشیدند؛ ابتدا تلاش کردند، این پیامبر به دنیا نیاید؛ لذا دست به ترور نیاکان پیامبر(ص) زدند و تلاش کردند، متولد نشود؛ لذا اقداماتی صورت گرفت که مشکوک است و واقعاً می‌خواستند، «هاشم» را ترور کنند، واقعاً می خواستند، «عبدالله»(پدر پیامبر) را ترور کردند و واقعاً عبدالله ترور شد؛ منتهی خبر نداشتند که نطفه پیامبر(ص) منعقد شده است؛ لذا مرگ مشکوک «هاشم» در «غزه» و «عبدالله» در «مدینه» و تلاش برای ترور پیامبر(ص) در کودکی و نوجوانی، بخشی از این توطئه است.
ب) ایجاد مشکلات و موانع: گفتند نگذاریم پیامبر پیشروی کند؛ لذا استقرار نیروهای‌شان از مدینه تا قدس هم بی‌حساب نبود و در مرحله آخر گفتند: اگر این هم نشد، همان کاری را با اسلام می‌کنیم که با مسیحیت کردیم؛ یعنی با ورود به اسلام، خواستند اسلام را هم یهودی کنند که در این سومی، خیلی پافشاری کردند؛ مخصوصاً با ناکامی در نقشه‌های قبلی. این نظریه، نظریه حجت‌الاسلام تائب و هم‌فکران‌شان در کتاب «تبار انحراف» می‌باشد.

دیدگاه دوم: قول اکثر مفسران

در مقابل آن، بسیاری از مفسران بیان کرده‌اند: بنی‌اسرائیل و یهود، به دنبال منجی بودند و می دانستند، آن منجی در مکّه به دنیا می‌آید و نسبت به پیامبر(ص) آگاهی کامل داشتند؛ لذا به مدینه آمدند.

​​​​​​​دیدگاه سوم: قول به
تفصیل
نظریه سوم، نظر و رأی بنده می‌باشد: به نظر من، علمایی از یهود به‌خاطر دنیا‌پرستی‌شان، نگران بعثت پیامبر(ص) بودند و می‌دانستند، با بعثت پیامبر(ص) موقعیت‌شان متزلزل می‌شود. این افراد شامل نظریه اول می‌شوند؛ اما عموم مردم یهود، این‌گونه نبودند و آنها به انگیزه هدایت و سعادت وارد مدینه شدند.
ادامه دارد...
گفت‌وگو و تنظیم: حمید کرمی

برچسب ها :

ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
تیتر خبرها