هفته‌نامه سیاسی، علمی و فرهنگی حوزه‌های علمیه

نسخه Pdf

فعالیت‌های سیاسی و مبارزاتی آیت‌الله حاج شیخ محمدابراهیم اعرافی(ره)

فعالیت‌های سیاسی و مبارزاتی آیت‌الله حاج شیخ محمدابراهیم اعرافی(ره)

    مبارزه با خوانین 
زمان بازگشت ایشان به میبد همزمان با دوران حکومت رضاخان و تسلط خوانین در مناطق مختلف بود. ایشان از همان مقطع و در سنین جوانی به مبارزه با ظلم خوانین و دفاع از حقوق مردم پرداخت. بدون ملاحظه قدرت خوانین و پشتیبانی حکومت از آنان، به‌صراحت و در مجالس عمومی در برابر رفتارهای خلاف شرع آنها و حقوق مردم موضع می‌گرفت و به آنها تذکر می‌‌‌داد و هیچ ترس و ابایی از این حرکت نداشت. نقل است، شبی خوانین ایشان را به مجلس روضه‌خوانی خود دعوت می‌‌‌کنند تا با حضور ایشان در آن مجلس، هم چهره وی را به‌عنوان مخالف خود، در دیده مردم تعدیل کنند و هم زمینه ابراز مخالفت ایشان با خود را کمرنگ کنند؛ ایشان در آن مجلس نیز ضمن برشمردن کارهای خلاف شرع حکومت و خوانین، آنها را نصیحت  و در رفتار و عمل به آنان بی‌‌اعتنایی می‌‌‌کند.
 آن بزرگوار بسیاری از قوانین را برخلاف قوانین حکومت و خوانین، بر اساس قوانین اسلامی در منطقه پیاده می‌‌‌نمود. خوانین که از گسترش نفوذ ایشان در میان مردم و به خطر افتادن موقعیت و منافع خود می‌‌‌ترسیدند، به‌شیوه‌‌‌های مختلف سعی در کنترل ایشان داشتند تا جایی که تصمیم گرفتند، ایشان را از میبد به شهر دیگری بفرستند؛ اما با شجاعتی کم‌نظیر و قاطعانه در مقابل زیاده‌خواهی و ظلم آنها ایستادگی کرد و ذره‌ای در دفاع از حقوق مردم کوتاه نیامد و گفت: من وظیفه دارم، همین جا بمانم تا ظلم این خوانین را از سر مردم کوتاه کنم.

  مبارزه با بهائیت و قلع و قمع کردن آنها
آیت‌الله اعرافی(ره) علاوه بر مبارزه با خوانین و حکومت طاغوت،‌ نسبت به فعالیت جریان‌‌‌های ضد اسلامی خصوصاً بهائی‌‌‌ها که در منطقه میبد و اردکان ساکن بودند و مورد حمایت حکومت بودند نیز، غافل نبود و ضمن پیگیری نحوه فعالیت آنها به مقابله با آنها می‌‌‌پرداخت.
 هدف اصلی فعالیت آنها تضعیف مالی و اعتقادی مسلمانان بود. از یک طرف می‌‌‌کوشیدند، با رواج ربا در بین مسلمانان و تملک زمین‌‌‌های‌شان، آنها را از نظر مالی تضعیف و بر آنها مسلط شوند و از سوی دیگر، با ترویج بی‌‌بندوباری، اعتقادات دینی آنها را کمرنگ کنند.
آیت‌الله اعرافی به‌ خطر این جریان کاملاً واقف بود. تنها راه را برخورد ارعاب‌آمیز و در نهایت بیرون راندن آنها از منطقه می‌‌‌دانست؛ از این‌رو دنبال فرصت مناسبی بود تا اینکه روزی تعدادی از بهایی‌‌‌ها، یکی از جوانان مسلمان را به‌دلیل واهی کتک زدند. ایشان از مسجد درحالی‌که تحت‌الحنک انداخته بود، با جمعیت زیادی به سمت محله بهایی‌نشین حرکت کردند. بهایی‌‌‌ها به‌محض اطلاع، قبل از آنکه مردم به آنجا برسند، با رها کردن خانه و زندگی به شهرها و روستاهای مجاور متواری شدند. آیت‌الله اعرافی بعد از آن، فرصت را غنیمت شمرده و به سمت اردکان حرکت کردند و با همراهی آیت‌الله خاتمی(ره) و عده‌ای از مردم اردکان، به سمت محلات بهایی‌نشین حرکت کردند و آنان نیز با مشاهده اوضاع پا به فرار گذاشتند. در نهایت با این اقدام شجاعانه و مناسب ایشان، شر و خطر بهایی‌‌‌ها برای همیشه از مردم منطقه رفع گردید.

   مبارزه با رژیم پهلوی
آیت‌الله اعرافی حکومت پهلوی را نامشروع می‌‌‌دانست و معتقد بود، مخالفت با حکومت نامشروع پهلوی واجب است؛
لذا در جریان مبارزه مردم علیه رژیم ستم‌شاهی پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی، پیشوایی مردم میبد را عهده‌دار بود. در نماز جمعه‌ها و منبرها و همچنین با صدور اعلامیه، به افشاگری علیه رژیم پهلوی می‌پرداخت و به‌همین دلیل چندبار دستگیر شد و به ساواک انتقال یافت. وی در راهپیمایی‌ها و تظاهرات علیه شاه، پیشاپیش همه حرکت می‌کرد و هراسی به دل راه نمی‌داد. مخالفت و مبارزه این عالم ربانی با رژیم طاغوت چند ویژگی ممتازی داشت که عبارتند از:
الف: مخالفت با همه امور حکومت
 از آنجایی که وی اصل حکومت را نامشروع می‌‌‌دانست؛ لذا با همه امور و فعالیت‌‌‌های حکومت مخالف بود؛ زیرا آن را منتسب به حکومت نامشروع می‌‌‌دانست؛ از این‌رو حتی حاضر نشد، برای فرزندانش شناسنامه بگیرد و یا با همه ارزشی که برای علم قایل بود، حاضر نشد آنان را به مدرسه دولتی بفرستد؛ زیرا معتقد بود که تعلیم و تربیت حکومت غربی و به‌دور از فرهنگ اسلامی است و فرستادن فرزندان به مدرسه را نوعی به رسمیت شناختن حکومت به حساب می‌‌‌آورد.
ب: شجاعت در بیان مخالفت
 ایشان بی‌‌هیچ ترس و واهمه‌ای بر ضد اعمال خلاف شرع و حقوق مردم در دستگاه‌‌‌های حکومتی و شخص شاه آن هم در مجالس عمومی و پشت بلندگو موضع می‌‌‌گرفت و به شخص شاه با بردن نام او تذکر می‌‌‌داد؛ این درحالی بود که آن زمان کمتر مخالفی شهامت ابراز مخالفت داشت یا به خود اجازه می‌‌‌داد، در یک مجلس عمومی سخنی که نشانه مخالفت با شاه و حکومت است، بر زبان جاری کند؛ چه برسد به اینکه نام شخص شاه را ببرد.

   حمایت و اطاعت از امام خمینی(قد)
ایشان سال‌‌‌ها قبل از شروع نهضت اسلامی به رهبری امام راحل(ره)، علم مخالفت با رژیم را به دوش گرفته بود و در منطقه به‌عنوان مخالف و مبارز شناخته می‌‌‌شد و مورد توجه و نظارت دستگاه‌‌‌های حکومتی بود. او ضمن اعلام حمایت از امام، مردم را نیز به حمایت و اطاعت از ایشان فراخواند و با وجود سابقه فعالیت مبارزاتیش، سخنان و رفتار امام(قد) را مبنای فعالیت مبارزاتی خود قرار داد؛ چراکه معتقد بود، ایشان نایب امام زمان(عج) است و حکم ایشان، حکم خدا و امام زمان(عج) و اطاعت از ایشان واجب است. در آغاز نهضت ایشان با صراحت و شجاعت کم‌نظیرش در مجالس عمومی نام امام(قد) را می‌‌‌برد و اطلاعیه ایشان را برای مردم قرائت می‌‌‌کرد و خود را تابع نظرات خاص حضرت امام می‌‌‌دانست.

   بوسه بر نامه حضرت امام (قد)
آن فقیه وارسته در طول فعالیت‌‌‌های مبارزاتی وقتی به نقطه کور و مبهمی می‌‌‌رسید، با نوشتن نامه‌ای از حضرت امام خمینی(قد) کسب تکلیف می‌‌‌کرد. وی نامه‌ای می‌‌‌نوشت و از طریق یکی از معتمدین از طریق کویت به نجف خدمت حضرت امام ارسال می‌‌‌کرد. وقت جواب نامه را می‌‌‌آوردند، ایشان در حالی که اشک شوق می‌‌‌ریخت، نامه را باز می‌‌‌کرد و می‌‌‌بوسید و بعد، آنچه را که امام فرموده بودند، بدون کم و زیاد عمل می‌‌‌کرد.

   من مقلد آیتاللهالعظمی خمینی هستم
آیت‌الله محمدابراهیم اعرافی(ره) از جمله شخصیت انقلابی و شجاعی بود که از هیچ مقامی هراس به دل راه نمی‌‌‌داد و صریحاً از امام طرفداری می‌‌‌کرد. زمانی در یزد مأموران ساواک افرادی را که مقلد حضرت امام(قد) بودند، سخت اذیت می‌‌‌کرد. روزی دو نفر از طلاب مقلد امام به منزل ایشان آمده و گفتند: مأموران از ما پرسیدند: مقلد کی هستید؟ گفتیم: مقلد آقای خمینی؛ حالا می‌‌‌خواهند ما را دستگیر کنند. ایشان گفت: از من هم بپرسند، می‌‌‌گویم: مقلد آیت‌الله‌العظمی خمینی هستم؛ مگر ما عزیزتر از موسی‌بن جعفر(ع) هستیم؟ پایش بیفتد، زندان هم می‌‌‌رویم.

   من برای آقای خمینی پول می‌‌‌فرستم
روزی یکی از مأموران نظامی با هیبت خاصی وارد منزل آیت‌الله اعرافی شد. بعد از نشستن و احوال‌پرسی معمول، از ایشان پرسید: از که تقلید می‌‌‌کنید؟ ایشان با کمال خون‌سردی گفت: از آقای خمینی. آن شخص با حالت تندی گفت: از آقایان علمای دیگر پرسیدم، از کی تقلید می‌‌‌کنید؟ گفتند از آقای خوانساری! شما چطور جرأت می‌‌‌کنید، بگویید از آقای خمینی؟ حتماً آقای خمینی برای شما پول می‌‌‌فرستد که شما از او طرفداری می‌‌‌کنید! ایشان لبخندی زد و گفت: من پول برای آقای خمینی می‌‌‌فرستم! بعد هم بلند شد و رفت و پسته و گز آورد و به آن مأمور تعارف کرد و طوری با آن مأمور رفتار کرد که وقتی می‌‌‌رفت، به ایشان گفت: حاج‌آقا! من هم با شما هم‌عقیده‌ام و آقای خمینی را قبول دارم و می‌‌‌دانم، شاه فرد بی‌‌لیاقتی است.

   تکریم امام خمینی(قد) با عبارت مقدس «علیهالسلام»  
آیت‌الله اعرافی مبلغ واقعی برای ترویج مرجعیت حضرت امام(قد) در یزد بود. بعد از ارتحال آیات عظام بروجردی و سید عبدالهادی شیرازی(قد)، ایشان به‌صراحت اعلام کرد که مرجع مسلمانان باید امام باشد و در مجلس ختم آیت‌الله حکیم ایشان منبر رفت و علناً مردم را دعوت به تقلید از حضرت امام کرد و سپس متن اعلامیه جمعی از علما و بزرگان را که مرجعیت امام را امضا کرده بودند، در بالای منبر با شجاعت خواند که مایه حیرت همگان گردید. آیت‌الله اعرافی(ره) خیلی به امام علاقه داشت. هر وقت اسم امام برده می‌شد، ایشان دنبالش می‌‌‌گفت«علیه‌السلام»؛ او اعتقاد داشت، امام خمینی(قد) فرشته‌ای است در لباس انسان؛ لذا سفارش می‌‌‌کرد، بدون وضو دست به عکس امام نزنید و اطلاعیه‌‌‌های امام را لُب قرآن می‌‌‌دانستند و گاهی شخصاً اعلامیه‌‌‌های امام را در میان مردم پخش می‌کردند.

   شاه بدتر از یزید است
 منزل ایشان در آن دوران پناهگاه انقلابیون بود. روزی در مسجد جامع بر بالای منبر که ژاندارم‌‌‌ها هم حضور داشتند، ایشان بدون هیچ واهمه‌ای ستم‌‌‌های رژیم را افشا کرد و گفت: شاه بدتر از یزید است؛ یزید در مجلس عمومی عبا به روی سر زنش انداخت تا از دید نامحرم پنهان بماند؛ ولی شاه عکس زنش را بدون حجاب در معرض دید همه قرار می‌‌‌دهد. راهپیمایی‌‌‌های باشکوه در میبد از منزل ایشان آغاز می‌شد. همیشه شمشیر به دست، پیشاپیش مردم حرکت می‌‌‌کرد و به همراه آیات صدوقی و خاتمی(ره) رهبری مردم استان یزد را در طول انقلاب بر عهده داشت. خاصه آنکه ایشان به‌تعبیر رهبر معظم انقلاب، روحانی کم‌نظیر، روشن و شجاعی بود. ایشان آخوند معمولی نبود؛ رهبری می‌کرد.

   ماجرای دستگیری آیتالله حاج شیخ محمدابراهیم اعرافی(ره) پس از راهپیمایی مردمی در 24 شهریور 57
دو روز قبل از دستگیری آیت‌الله اعرافی عده‌ای از افراد مطلع آمدند و گفتند: یکی از بچه‌های انقلابی از فرمانداری اردکان خبر داده که ساواک یزد برنامه دارد که جمعه ایشان را دستگیر کند و بلافاصله به تهران بفرستد، به ایشان بگویید: اگر امکان دارد، این هفته نماز جمعه برگزار نکند یا در همان شهیدیه بخواند و تظاهرات راه نیندازد. مطلب را به ایشان اطلاع دادیم. ایشان گفت: مگر هفته‌های قبل خطر نداشت؟ مگر فقط وقتی خطری نیست، باید تظاهرات کرد و نمازجمعه خواند؟ این هفته باید برویم و حتماً می‌رویم. بعد این آیه را قرائت کرد: « فَمَثله کَمثل الکلبِ اِن‌تَحمل علیه یلهَث اوتَترُکه یَلهَث»؛ اینها همانند سگ هستند؛ اگر رهایشان کنی، دنبالت می‌کنند.» پس ما باید اینها را دنبال کنیم.
آن هفته قرار بود نماز جمعه در بیده برگزار گردد. مراسم همان‌گونه که تدارک دیده شده بود، انجام شد. ایشان هم آمد و با صلابت خطبه خواند و مطالب مهمی هم گفت. بعد از نماز، تظاهرات شروع شد و تا خیابان فیروزآباد ادامه یافت. در آن‌جا مأموران آمدند و مردم را با تیر هوایی پراکنده کردند. حاج شیخ از آنجا با اتومبیل به سمت شهیدیه حرکت کرد. وقتی وارد خیابان شهیدیه شد، همراهانش کم‌کم از اطراف ایشان متفرق شده بودند. نفربرهای ساواک با شلیک چند تیر هوایی بقیه را هم متفرق کردند و اتومبیل ایشان را توقیف کردند و به یزد بردند. مردمی که اطراف ایشان بودند، می-خواستند مانع شوند؛ ولی ایشان امر به آرامش کرد.
بلافاصله پس از اینکه ایشان را به یزد بردند، مردم میبد مطلع شدند و تجمع عظیمی در کنار جاده سنتو برگزار کردند و گفتند تا ایشان آزاد نشود، ما به خانه بر نمی‌گردیم. بنده به منزل آیت‌الله خاتمی رفتم. ایشان گفت: من به آیت‌الله صدوقی تلفن زده‌ام. خود بنده هم به آیت‌الله صدوقی زنگ زدم و گفتم: مردم می‌خواهند، از میبد به طرف یزد حرکت کنند. ایشان گفت: حرکت به یزد صلاح نیست؛ ولی مردم به ایشان محبت دارند و اگر ما هم بگوییم، متفرق شوند، نمی‌شوند. من در اینجا پیگیر هستم. بنده فهمیدم که نظر آیت‌الله صدوقی این است که مردم پراکنده نشوند. شهید صدوقی، شهید پاک‌نژاد را به ساواک فرستاد. عده‌ای از مردم یزد هم، در مسجد حظیره(روضه محمدیه) تحصن کردند. عده‌ای هم در اطراف ساواک، تجمع کردند که اگر خواستند، ایشان را به تهران منتقل کنند، اطراف جاده را محاصره کنند و مانع شوند. ساواک گفته بود، شرط آزادی ایشان این است که مردم دست از تجمعات خود بردارند؛ ولی شهید صدوقی گفته بود: مردم را نمی‌شود متفرق کرد.
بالاخره تلاش‌های بسیار زیاد شهید صدوقی و پافشاری مردم، ساواک را مجبور به آزادی ایشان کرد. دستگیری ایشان ساعت 2 بعد از ظهر بود و آزادیش ساعت 9 شب. هنگام آزادی جمعیت عظیمی که در مسیر تجمع کرده بودند، ایشان را تا مسجدِ کنار منزلشان همراهی کردند. ایشان همان لحظه بالای منبر رفت و صحبت کرد و دل‌های مردم با شنیدن صدای ایشان آرام گرفت.

   به ساواکی گفتم نامه امام خمینی(قد) را ببوس
در طول چند ساعتی که در ساواک بود، ماجراهایی شنیدنی واقع شده بود که بعداً خود ایشان برای ما تعریف کرد. می‌گفت: در راه که می‌رفتیم، من دست به جیب بردم که قرآن جیبی‌ام را بیرون بیاورم و بخوانم. همین که دست به جیب بردم، آن‌ها ترسیدند و اسلحه‌ها را تا نزدیک صورتم آوردند. گفتم: نترسید! سلاح ما از نوع سلاح شما نیست. سلاح ما قرآن است.
وقتی وارد ساواک شدم، ابتدا شمشیر مرا گرفتند. بعد پرونده مرا آوردند و اسناد مربوط به مرا قرائت کردند. از جمله مطالبی که در پرونده آمده بود، این بود که شما علیه دولت قیام مسلحانه کرده‌اید. بعد قرآنِ مرا گرفتند و به رئیس ساواک دادند. به او گفتم قرآن را ببوس. بوسید! بعد آن را ورق زد. اعلامیه امام لای قرآن بود. رئیس ساواک گفت: این اوراق ضاله در اینجا چه می‌کند؟ گفتم: این هم از قرآن است. این لب قرآن است. حکم خداست. اگر مؤمن هستی، این را هم ببوس. بالاخره آن‌قدر در مورد اطلاعیه امام گفتم تا او را مجبور کردم که آن را هم ببوسد. بعد مقداری آن‌ها را نصیحت کردم. در مورد تقوا و قیامت برای آن‌ها گفتم و چه خوب شد که مرا به آن‌جا بردند؛ چون کمتر روحانی به آنجاها می-رفت و لازم بود، این مسائل به گوش آنها برسد. به آنها گفتم: انقلاب بالاخره پیروز می‌شود. شماها هم بیایید، با ما همراهی کنید تا زودتر پیروز شود. به شاه هم بگویید، دست از این کارها بردارد و توبه کند. تازه اگر امام توبه‌اش را قبول کند؛ وگرنه باید قصاص شود. رئیس ساواک گفت: به مردم بگویید:« درود بر خمینی» بگویند؛ ولی «مرگ بر شاه» نگویند. گفتم:« درود بر خمینی»، لازمه‌اش «مرگ بر شاه» است.
وقتی می‌خواستند مرا آزاد کنند، گفتند: اگر می‌خواهید بروید، بروید. از منزل آقای صدوقی برای شما ماشین آورده‌اند. گفتم: شمشیر ما چه شد؟ گفتند: شمشیرتان باید اینجا باشد. گفتم باشد تا پدر شما را در بیاورد!
بعد از اینکه مردم ساواک را گرفتند، اولین چیزی که آوردند، شمشیر ایشان بود. شهید پاک‌نژاد شمشیر را آورد و به ایشان داد و با لبخند گفت: حاج‌آقا! راستی که این شمشیر در ساواک ماند تا پدر ساواک را درآورد. (پارسای کویر ص149)

  غسل شهادت
در تظاهرات مردمی علیه رژیم پهلوی که از منزل ایشان شروع می‌‌‌شد، بیرون می‌آمد و از اطرافیان و همراهان می‌‌‌پرسید: غسل شهادت کرده‌اید؟ این نشان می‌‌‌داد که خود غسل شهادت کرده‌اند و تا پای جان حاضرند، این راه را ادامه دهند و هر لحظه آماده جان‌فشانی هستند؛چراکه در راهپیمایی احتمال برخورد مأموران حکومتی وجود داشت و ایشان با این فرمایش، این روحیه را در بین مردم ترویج می‌‌‌کردند که تا پای جان نباید دست از مبارزه با رژیم برداشت و باید برای برقراری نظام اسلامی تلاش نمود.

   نان و ماست در ساواک 
آیت‌الله اعرافی از ابتدای طلبگی تا پایان عمر به‌شدت مراقب بود که غذایش حلال باشد. از استعمال اجناس و خوردن غذاهای خارجی و شبهه‌ناک به‌طور جدی پرهیز می‌کرد. روزی ایشان را در تظاهرات دستگیر کرده و به ساواک یزد می‌‌‌برند. وقت غذا می‌‌‌شود و ایشان را دعوت به غذا خوردن می‌‌‌کنند. ایشان از خوردن آن غذا‌‌‌ها اجتناب می‌کند و پولی از جیب خود درآورده و به یکی از پاسبان‌‌‌های آنجا می‌‌‌دهد که برای ایشان نان و ماست بگیرد. آن شخص با آن پول نان و ظرف ماستی تهیه می‌‌‌کند ایشان مقداری از آن را میل کرده و بقیه را به‌همان شخص می‌‌‌دهد که نان و ماست خریده بود و به او توصیه می‌کند که از غذای ساواک پرهیز کرده و از این نان و ماست بخورد.

   اقامه نمازجمعه واجب عینی است 
شهرستان میبد از جمله معدود شهرهایی بود که قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، فریضه عبادی سیاسی نمازجمعه در آن برگزار می‌شد و پایه‌گذار آن‌ حضرت آیت‌الله حاج شیخ محمدابراهیم اعرافی(ره) بود. ایشان با بررسی متون و کتب استدلالی فقهی، به این نتیجه رسید که اقامه نمازجمعه واجب عینی است؛ لذا این فرصت را غنیمت شمرد و این سنت حسنه دینی را با توجه به نفوذ و جایگاهی که در بین مردم منطقه داشت، احیا نمود. برگزاری نمازجمعه، فرصت مناسبی برای بسیج مردمی و نمایش قدرت عظیم سیاسی و معنوی آنان بود. او با این حرکت و شیوه خاصی که در آن داشت، هر هفته فرصت مناسب برای قدرت‌نمایی مردم و انقلابیون را فراهم می‌‌‌کرد. معمولاً هر هفته آن را در یکی از محلات برگزار می‌کرد و این روش، ضمن اینکه فرصت را برای حضور همه قشرهای مردم در همه محلات فراهم می‌‌‌کرد، پیام انقلاب را نیز به گوش همگان می‌رساند. خطبه‌‌‌های آتشین و صراحت در بیان موجب تشجیع مردم در پیمودن ادامه مسیر دینی و تضعیف حکومت طاغوت می‌‌‌شد. نکته جالب اینکه ایشان شمشیر به دست خطبه‌‌‌های نمازجمعه را ایراد می‌‌‌کرد و همین حالت، این پیام را برای حکومت داشت که هرچند امروز به اسلحه روز دسترسی نداریم؛ اما اگر روزی به آن دسترسی پیدا کنیم، مسلحانه به مقابله می‌‌‌پردازیم. نکته مهمتر اینکه در برخی هفته‌‌‌ها نمازجمعه را در میدان‌‌‌های مهم شهر و در مقابل مراکز انتظامی برگزار می‌کرد تا ضمن به رخ کشیدن قدرت مردمی، موجب تضعیف روحیه مأموران حکومتی نیز بشود. پس از اقامه نمازجمعه با حضور جمعیت نمازگزار، راهپیمایی برگزار می‌کرد که تا چند خیابان ادامه پیدا می‌کرد و مردم ضد رژیم و در حمایت از امام و انقلاب شعار سر می‌دادند. وی همچنین بعد از انقلاب طی حکمی از سوی حضرت امام (قد)به امامت جمعه میبد منصوب گردید و این فریضه عبادی سیاسی را هرچه باشکوه‌تر برگزار می‌کرد.

   سفر به تبعیدگاه‌‌‌ها و دلجویی از مبارزان تبعیدی
این فقیه انقلابی و پارسا سال‌‌‌ها پیش از انقلاب معتقد بود که شاه باید برود و مملکت را فقیه جامع‌الشرایط که مصداق آن را امام خمینی(قد) می‌دانست، اداره کند؛ لذا از مبارزانی که مورد خشم حکومت طاغوت واقع می‌شدند، دلجویی می‌‌‌کرد و به تبعیدگاه‌‌‌های آنها می‌‌‌رفت و با عالمان تبعیدی ملاقات می‌‌‌کرد. به‌همین منظور همراه برخی روحانیان سفری به انارک نائین که محل تبعید مرحوم آیت‌الله پسندیده برادر مکرم حضرت امام(قد) و گروهی دیگر از روحانیان بود، رفت. همچنین سفری به ایرانشهر داشت که تبعیدگاه مقام معظم رهبری و حجت‌الاسلام والمسلمین راشد یزدی بود. یکی از روحانیان می‌گوید: زمانی که رهبر انقلاب اسلامی در ایرانشهر تبعید بودند، آیت‌الله اعرافی با ماشین ژیان شهید زاهدی مازندرانی، از میبد به ایرانشهر رفت و چند روزی آنجا ماند و به مقام معظم رهبری و آقای راشد گفت: بیایید از اینجا بیرون برویم. ماندن در اینجا قبول حکومت زور است. فرزندش آیت‌الله علیرضا اعرافی در این‌باره می‌گوید: پس از رحلت ایشان در دیداری که بیت ایشان با رهبر انقلاب داشتند، حضرت آقا فرموده بودند: «مرحوم آقای اعرافی وقتی به ایرانشهر آمدند، به من گفتند: بلند شوید از اینجا برویم! گفتیم: ما در تبعیدیم، اگر از اینجا خارج شویم، درگیری می‌‌‌شود. گفتند: ما با آنها می‌‌‌جنگیم. من تعجب کردم که پیرمردی این‌گونه سخن بگوید و این‌چنین قوی‌القلب باشد. ایشان روحانی کم‌نظیر، روشن و حقیقتاً شجاع بودند و یک روحانی معمولی نبودند؛ چراکه رهبری می‌‌‌کردند. رفتار و گفتار ایشان برای ما درس‌آموز بود.»

   بگویید: آیتالله خامنهای 
ایشان از همان دوران مبارزات برای مقام معظم رهبری احترام و تکریم ویژه‌ای قائل بود و با وجود دوری راه و نبود وسیله مناسب، به دیدار مقام معظم رهبری به ایرانشهر محل تبعید ایشان رفت و در انتخابات ریاست جمهوری نیز، قاطعانه از معظم‌له حمایت می‌‌‌کرد. در جریان گردهمایی سراسری ائمه جمعه در قم و منزل آیت‌الله منتظری، مقام معظم رهبری که رئیس‌جمهور وقت بودند، به‌عنون امام جمعه تهران سخنرانی کردند. بعد از پایان جلسه ایشان ناراحت بود و می‌گفت: چرا می‌‌‌گویند: حجت‌الاسلام والمسلمین خامنه‌ای؟! باید بگویند: آیت‌الله خامنه‌ای! ایشان آیت‌الله است! این در حالی بود که آن زمان بحث قائم‌مقامی آقای منتظری مطرح بود؛ ولی ایشان کوچک‌ترین مطلبی درباره وی نگفت. تکریم و تجلیل ایشان بر بصیرت ایشان در مورد افراد دلالت دارد که با انتخاب رهبری به‌عنون جانشین امام از سوی مجلس خبرگان، آشکار شد.

   عصای ابراهیمی  
شاه دستور داده بود که در دفتر مدارس عکس شاه و فرح نصب شود و این دستور در تمامی مدارس کشور اجرا شده بود. روزی ایشان در حال عبور از کوچه دبستان شهیدیه، از پنجره دفتر که رو به کوچه بود، متوجه این عکس شد. همان موقع برگشتند و به دفتر مدرسه آمدند و با عصای دستشان آن‌قدر به قاب عکس زدند تا شیشه قاب خرد و عکس پاره شد و بر زمین افتاد؛ درحالی‌که آن زمان کسی که جرأت توهین به شاه یا عکس او را نداشت؛ ولی ایشان با شجاعت ذاتی خود، با دیدن عکس چنین برخورد کردند که مورد تعجب مدیر و معلمان مدرسه شده بود.

   فقیه ولایتمدار
​​​​​​​
آیت‌الله اعرافی(ره) عالمی ولایی و زمان‌شناس و مروج و مبلغ اندیشه‌‌‌های امام(قد) بود و مصداق کلام نورانی امام صادق(ع) که فرمودند: «العالم بزمانه لاتهجم علیه‌اللوابس» بود؛ لذا با زمان حرکت می‌کرد. این عالم واقعی با آن سن بالای خود، از نسل امروز جلوتر بود و مسائل دنیا را می‌‌‌فهمید و شگردهای دشمن زمانه‌اش را درک می‌کرد. مانند امام راحل(قد) فرزند زمان خود بود. جامعه و مردم را خوب می‌شناخت و به ظرفیت‌‌‌های موجود در جامعه آگاهی داشت و نقش کلیدی در حمایت از امام و افکار و عقاید ایشان داشت. عاشق و مؤید امام بود و همچنین پس از امام(قد)، مؤید رهبر فرزانه انقلاب بود. هرگز از ولایت جدا نشد و ولایت را تقویت کرد و ولایت را رکن رکین اسلام می‌‌‌دانست.
تهیه و تنظیم: محمدتقی ادهم‌نژاد

برچسب ها :
ارسال دیدگاه