هفته‌نامه سیاسی، علمی و فرهنگی حوزه‌های علمیه

نسخه Pdf

پاسخ به نیازهاى معنوى و مادى انسان فلسفه بعثت پیامبر اکرم(ص)

پاسخ به نیازهاى معنوى و مادى انسان فلسفه بعثت پیامبر اکرم(ص)

استاد حسین انصاریان‏

بعثت رسول اکرم(ص)پاسخ کامل به تمام نیازهاى معنوى و مادّى و دنیایى و آخرتى انسان بود و براى شفاى آدمى از هر دردى به‌خصوص دردهاى عقلى و روحى نسخه کاملى ارائه گشت و از آن، حجّت خداوند بر بندگان تمام شد و راه هر عذرى به سوى هر کسى بسته گشت!

استاد حسین انصاریان در شرح و تفسیر صحیفه سجادیه، به فلسفه بعثت پرداخته و این مهم را راه پاسخ به نیازهای معنوی و مادی انسان برمی‌شمرد که در ادامه تقدیم مخاطبان ارجمند می‌شود.

 
  نیازهای معنوی و مادی انسان لُبّ کلام و غایت مرام در این مقام آن است که ما بر حسب خلقت انسانیم و انسان طالب آسایش و آرامش است. این نکته‏اى است که همه ما به‌اقتضاى آگاهى و احاطه‏اى که بر حاصل خواسته‏هاى خود داریم، از آن باخبریم و مقاصدى را که تعقیب مى‏کنیم، براى نیل به همین هدف است. بگذریم از این که گاه در تعیین طریق وصول به هدف یا حتّى در تطبیق مفهوم هدف با مصداق آن اشتباه مى‏کنیم و به بیراهه مى‏رویم و وقتى به خود مى‏آییم که طومار عمر درهم نوردیده شده و فرصت از دست رفته، یا چنان غافلیم که اصلًا به خود هم نمى‏آییم.
به هر صورت ما آسایش توأم با آرامش مى‏خواهیم. به‌تعبیر دیگر آسایشى را طالبیم که آرامش به‌بار آورد و آن‌ هم آرامشى پایدار. پس در واقع خواهان اطمینان و آرامشیم و آسایش هم، وسیله وصول به این هدف است در مرحله‏اى و حاصل آن است، در مرحله‏اى دیگر و اتّحاد در میان است، در غایت امر که چون آدمى به مآل کار آدمیّت رسد، آسوده است و آرام و متمکّن است در مکانت آرامش و آسایش به یک کلام و در این مقامْ، آسایش و آرامش یکى بیش نیستند که اگر دو باشند، دو بازوى یک پیکرند و در توحید معاضد و مساعد یکدیگر.
این آرامش که مایه‏اش در وجود خود آدمى موجود است، با استفاده از آن مایه و با پرورش استعداد و قوّه موجود در وجود خود انسان است که فعلیّت به هم مى‏رساند و ظهور پیدا مى‏کند و وجود انسان را یکسره در بر مى‏گیرد و آنچه را که با آرامش مطلوب، منافى است، دفع مى‏کند و از بین مى‏برد.
این خود ما هستیم که باید تبدیل به هم رسانیم به‌تعبیرى و به‌تعبیر دیگر فعلیّت دهیم و آنچه را که در قوّه داریم؛ ولى چون در مرحله استعداد مانده و پرورش نیافته و بروز به‌هم نرسانیده‏ایم، چنان داریم که پندارى نداریم.
تنها این خود ما هستیم که باید هر یک به‌تنهایى از درون خویش آرامش حاصل کنیم با تعدیل قواى خود، با معتدل ساختن شهوت و غضب خود، با عفّت و سخاى نفس، با شجاعت روح، با صفاى عقل و با عدالت روان و جان و روى هم‏‌رفته، با معتدل شدن در جمیع جوانب وجودى اعمّ از جسمانى، نفسانى و روحانى و با روشنایى عقلانى و صفاى فکر و صلاح عمل و صدق سخن که نتیجه آن همه، استقامت بر جادّه صواب و صراط مستقیم است که بر حدّ وسط افتاده و از انحراف به چپ و راست و افراط و تفریط مصون مانده است. استقامت بر این طریقه، پایدارى بر طریقه نجات و سبیل آرامش واقعى و خلاص حقیقى است.

 
  بعثت پیامبر(ص)، پاسخ به نیازهای انسان  وصول به این مقصود مقدّس که حصول انسانیّت انسان به آن وابسته است، نیاز به سلوک ممتد و تمرین مداوم و تربیت-‌پذیرى دائم دارد و این مهم حاصل نمى‏آید؛ مگر آنکه آدمى پرورش یابد در دامان التفات و عنایت کاملى راه سپرده و راه به منزل مقصود برده و بهره گیرد، از همراهى و همرازى و آگاهى و خیرخواهى جانى روشن‌شده و نفسى معتدل-گشته؛ و معلوم است که هرچه کمال روشنایى و اعتدال و بینایى مربّى همراه و آموزگار آگاه انسان بیشتر و وسیع‏تر و محیط‌تر باشد، راه مسیر انسان صاف‌تر و طریق سلوک آدمى بى‌خطرتر، مستقیم‏تر، نزدیکتر و روبه‌راه‏تر است.
چون به‌خواست خدا، محمّد و آل او(ع) که به موهبت عظیم عصمت و فضیلت ممتاز بوده و مى‏باشند و به‌سبب همین موهبت و فضیلت بزرگ و استثنایى به‌موجب مشیّت الهى بهتر از سایر خلق از عهده این مهم برآمده و مى‏آیند، به‌حکم بداهت عقل، صلاح کار انسان و مقتضاى صیانت مصلحت شخصى آدمى و لازمه حسن استفاده انسان از فرصت عمر این است که از پى ایشان برود و خود را به ایشان بسپارد، واقعاً و حقیقةً هم، دل خود را و هم سَرِ خود را؛ یعنى هم دل‌بسته شود و دلداده و هم سر نهاده شود و سر سپرده، تا به سرّ وجود خویش پى برد و به تحقّق اعتدال نفسانى و نورانیّت عقلانى کامیاب گردد.

 
  سلوک بر مدار تبعیّت مطلق از پیشوابراى فراهم آمدن شرایط پیروى؛ بلکه به‌عنوان شرط نخستین حصول تبعیّت و قدم اوّل احراز اطاعت و مقدّمه واجب هدایت، ناگزیر باید مرشد و پیشوا را بشناسد؛ به‌ویژه وقتى وضع از این قرار باشد که قول و فعل و تقریر پیشوا حجّت قاطع باشد و دستگیر مؤثّر و به این سبب، جز تبعیّت از وى چاره‏اى نباشد، ناچار باید سالکِ راه نسبت به مرشدِ دل آگاه، شناسایى حاصل کند.
شناسایى به‌منظور پیروى و آگاهى به‌قصد همراهى نه از باب تفنّن و افزایش‏ اطّلاعات و محفوظات و تهیّه سرمایه جدال و تدارکات دست‌مایه خودنمایى.
به سخن دیگر، آنکه خواهان پیروى از پیشواى کامل است، باید نسبت به وى شناسا گردد؛ آن ‌هم بدین نحوه از شناسایى که معرفت وى بر جانش نشیند و حاصل وجودش جز محصول آن معرفت والا نباشد، راه را بشناسد و در آن گام نهد، نه به قدم پاى؛ بلکه بدین‌گونه که از سرْ پاى سازد و آنگاه در آن راه گام گذارد؛ یعنى با تمام وجود و به‌تمام همّت و با کلیّه عقل و جمیع بصیرت خویش، سالک این طریق گردد و به جانب این مقصود روانه شود.
اگر مى‏خواهیم آدم شویم، چاره‏اى نداریم جز آنکه دم غنیمت شماریم، غفلت روا نداریم، از پى این عزیزان صاحب‌دم و پیشوایان اعظم روانه شویم، مردانه تبر برداریم و درِهوس را از جاى برکنیم و جان را خلاص کنیم؛ ورنه راهى دیگر در پیش نمى‏ماند؛ جز نامرادى و نومیدى و بى‏نصیبى و بى‌حاصلى.
راه همین است و جز این نیست که بى‌تأمّل و باشتاب از طریق تبدیل صفات و محو سوء عادات روبه‌راه شویم، از فردا فردا گفتن بپردازیم، به امروز بسنده کنیم، بار خود را ببندیم و کار خویش را به‌صورتى‌که شایسته است، بسازیم و بیش از این کار امروز را به فردا نیندازیم، از نور نبىّ عظیم و امام کریم خویش بهره‏ور شویم، روشن شویم و روانه شویم و به مقصد برسیم تا بى‌هیچ تعلّلى این بى‌حاصلى پایان پذیرد و این آلودگى که مایه رنج خویش و بیگانه است، تمامى گیرد.
در تطبیق خویشتن با اطوار و اعمال آن راهنمایان طریقت توحید، بى‌هیچ سخن و بدون تردید به‌قدر قوّه خود بکوشیم. باشد که از صفات شهوت‌زده و از حرکات نقصان‌آلود خود فانى شویم تا در حدّ استعدادى که به‌برکت موهبت حق داریم، به صفات و ملکات آن بزرگواران باقى گردیم، از خود خالى شویم و از آلایش‏هاى خود، تا از فضایل آن عزیزان به‌قدر ظرف وجودى خویش پُر شویم و در نتیجه، آسایش و آرامشى را که مطلوب جان طالب ماست، به دست آوریم.
از خود خالى شویم و از مولا پُر، از خود فارغ شویم و به مولا مشغول، از خودى رها شویم و به کمال وابسته، به کاملان پیوسته و به اعتدال ناشى از کامل‏تر بسته، با همه وجود خویش و در جمیع اطوار نفسانى، عقلانى و روحانى خویش.
و چون آن خوبان عالم در صفات جمال و کمال خداى خوبى و آفریدگار محبوبى از خویش رفته‏اند و به حق پیوسته‏اند و باقى‌باللَّه گشته‏اند؛ لذا فانى در ایشان فانى در خدا و باقى به ایشان باقى‌باللَّه است و به‌قدر ظرفیّت ملحق به دریاى اعظم هستى و برآمده از فرودستى.
وقت است که عزم جزم کنیم وطىّ طریق طلب کمال را وجهه همّت استوار قرار دهیم، به تمایل ضعیف یا توجّه نارسا اکتفا نکنیم؛ بلکه با عزیمت قوى و توجّه مدام، نیل به هدف مقدّس خویش را منظور نظر سازیم و به لوازم چنین عزم محکم و هدف‏گیرى دقیقى عمل کنیم که نیّت خالص و همّت عازم به توفیق حق‌تعالى، بسى کارساز کارهاى آدمى است.
اوّل، عزمِ جزم و همّت استوار لازم است و از پى آن، بهره‏ورى از چنین عزیمت مستحکمى که حرکت در راه کمال‏جویى و فضیلت‏طلبى است. باید جز این نکنیم که از فرصت عمر استفاده کنیم و به کار خودمان برسیم که کار، انسان شدن و مسلمان شدن است؛ کارى که ما را به هر دو مقصود که هر دو یکى بیش نیستند، مى‏رساند؛ از آنکه مسلمان واقعى انسان حقیقى است و انسانیّت جز به ایمان خالص و عمل صالح که لازمه اسلام صحیح و منتج مى‏باشند، حاصل نمى‏شود.
از این روى راهکار آن است که: ملتفت حال و روزگار خود باشیم و آلت شیطان و ملعبه نفس بى‌امان نشویم تا مسلمان شویم و انسان و انسان مسلمان؛ و به این نکته عزیز متوجّه باشیم که باید کار خود کنیم؛ نه کار بیگانه؛ یعنى کار انسانیّت خود را مورد توجّه قرار دهیم، نه غیر آن را.
آکل و مأکول آمد جان عام
همچو آن برّه چرنده از حُطام‏
مى‏چرد آن برّه و قصّاب شاد
که براى ما چرد برگ مراد
کار دوزخ مى‏کنى در خوردنى
بهر او خود را تو فربه مى‏کنى
کار خود کن روزى حکمت بچَر
تا شود فربه دل با کرّ و فر
خوردن تن مانع این خوردن است‏
جان چو بازرگان و تن چون رهزن است
شمعِ تاجر آنگه است افروخته‏
که بود رهزن چو هیزم سوخته
که تو آن هوشىّ و باقى هوش‌پوش
خویشتن را گم مکن یاوه مکوش(مولوى)
دنیاى عصر بعثت از نظر عقاید و اخلاق و عمل، دنیاى عجیبى بود. از آیات قرآن مجید و روایات و تاریخ آن عصر استفاده مى‏شود که جهان به‌طور عموم از عقاید حقّه و اخلاق حسنه و اعمال صالحه خالى بود.
بت‌پرستى در اشکال گوناگون، حکومت خرافات، عقاید دور از منطق، رذایل اخلاقى، خلاف‌کارى‏ها، تسلّط زورگویان و قلدران و حاکمان مستبدّ بر مردم، فحشا و منکَرات و فسق و فجور در میدان حیات بیداد مى‏کرد. جهان از امنیّت و آسایش و آرامش خالى بود و از معنى و معنویّت و درستى و راستى و آدمیّت و انسانیّت و صفا و وفا خبرى نبود.
شکم بود و شهوت، غضب بود و عصبیّت، دنائت بود و رذیلت، آلودگى بود و خباثت، زن‌بارگى بود و دوئیّت، زنده به گور کردن دختران بود و حماقت ... در چنین روزگارى وجود مقدّس محمّد(ص) را برگزید تا در سایه تعلیمات قرآن، جهان را نجات دهد و درهاى شقاوت و بدبختى را به روى انسان بسته و روزنه‏هاى سعادت و کرامت را به روى او بگشاید.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه